مثل هر مهاجر دور از وطن به من حس خونه رو می دی
یک سوال اگر معشوق به سامان شد تا باد چنین بادا
بوسیدن های یواشکی توی اردیبهشت شیراز زیر درخت بید مجنون هاش هم آره هم نه
دویدن بین سرو های سر به فلک توی یک روز بارونی توی باغ ارم هم آره هم نه
بی قراری برای بازی کردن با انگشت هاش موقعی که موهات رو می بافه هم آره هم نه
به خواب رفتن روی زانوهاش موقعی که آخرین ایستگاه چهار راه حافظیه هنوز نیومده هم آره هم نه
ولی نصیحتی کنمت و خوب گوش کن یه روزی یکی می یاد که قابلیت دیوانه کردنت و پروندن عقل از سرت رو داره
اولاش شاید پیش خودت بگی باید ازش دوری کنم این بشر خطرناکه ممکنه به خاطرش جوری از دست برم که دیگه صد تا عاقل هم نتونن نجانم بدن
فقط از دور که می یاد حتی سایه اش هم می تونه با ذره به ذره وجودت کاری کنه که نتونی مثل یه آدم هوشیار بایستی مست بشی تلو تلو بخوری
حوالی اون دچار جنون می شی فکر می کنی زمان در عین کند گذشتن داره زود می گذره حرف که می زنه فقط می خوای سر تا سر چشم بشی
اگه زمان به عقب بر می گشت صد دور نگاهش می کردی تا بالاخره بفهمی داره بهت چه می گه چون همزمان نگاه کردن و شنیدن صداش خیلی دل می خواد
فکر کنم فرشته الهام داستان ها و شعر هایی می شی که هیچ وقت نخواستم بنویسم باید خون تو رو آزمایش کنن چه طور قبل از تو می شه عاقل بود و بعد از تو باید عاقل بودن رو بوسید گذاشت کنار
بذار بگم فرق تو با بقیه چیه آره خیلی هاشون اوف خیلی خوب بودن از همه نظر ولی نه به این اندازه که بخوام به خاطرشون خطر کنم شازده کوچولو چی می گفت آها یادم اومد زیبایید ولی توخالی
یعنی شاعر می گه دیگران آیند و روند تو همچنان که هستی فقط در وصفتت نیست تو شاهکار یه هنرمندی یعنی دیدی وقتی داری گذر می کنی یهویی یه منظره می بینی قسمتی از روحت رو نوازش می کنه که تا حالا کسی نتونسته و در ضمن تو بهش اجازه ندادی
به نظرت انصافه منی که تونستم جونم رو بردارم از همه فرار کنم حالا تو می شی مثل یه خونه امن و مخفی براش اگه یه روز بخوای از این خونه تبعیدم کنی آواره می شم دیگه هیچ جای دنیا وطنم نمی شه
حرف بیشتری ندارم جز این که بین کسادی نوشتن و حالم از داستان نوشتن بهم خوردن فراری بودن از کتاب خوندن وقتی فکر می کنم باید برات بنویسم همه کلمات به مغزم هجوم می یارن می دونی چی می گن دیوانه که به ماه نگاه کنه دیوانه تر می شه اگه من برات بنویسم همچین حکمی داره
لطفا سریع تر بیا همه ی کارهات رو روی زمین بذار فقط بیا خوب باشه حتی توی رویا هم باشه کافیه برای من
هر چند که دیوانگی همیشه تاوان داشته و داره ولی چه اشکالی داره این همه عمر عاقل بودم مگه چی شد باز یه قسمتی از وجودم می دونستم همیشگی نیست یکی هست که معادلات عاقلانه مو بهم می زنه نمی تونم در برابرش بگم بی خیال و ازش بگذرم اتفاقا برعکس هر چی دور بشم باز بر می گردم
بهت بگما برای هیچ کس این جوری به جز من اول و آخر نیستی شما...
حالا از من گفتن بود راستی الان خیلی عصبانی ام و خودم هم نمی دونم چرا
- ۰۰/۰۷/۲۹