رسیدم به جایی که گفت ناله کنم بگویدم دم نزن و بیان نکن
حتما چه قدر برای مجنون و لیلی سخت بوده قبل از این که نامه هاشون بهشون برسه دست به دست بچرخه همه مردم شهر خبر بشن الان همین احساس عذاب رو دارم یه سری ها هستن که نباید این نامه رو بخونن چون این نامه برام به شدت مقدسه می ترسم با چشمهاشون لکه دارش کنن ولی اگه همین آدما این نامه رو به دستت برسونن من نمی تونم شکایتی داشته باشم به نطرت می تونم؟
حالا بپرس چی شده که می خوای برام بنویسی امروز اتفاقی چند تا کتاب خوندم باورت می شه نامه مشاهیر به معشوقشون بود الان که می نویسم یک کم ذهنم بهم ریخت حتما خودشون هم فکر نمی کردن خصوصی ترین لحظاتشون رو یه آدم غریبه یی مثل من بخونه قبول داری بی رحمانه است ولی من که گفتم با این که به حریم خصوصی مون تجاوز می شه من هیچ چاره ای ندارم
تا همین یه سال پیش دختر کوچولو بودم فکر می کردم دوست داشتن تو همه زندگی منه ولی الان می دونم تو فقط بخشی از زندگی من هستی شاید یه فصل جذاب که هنوز به اونجاش نرسیدم
تازه فهمیدم همه چیز به خودم بستگی داره ولی من دست تنها از پس بعضی چیزا بر نمی یام مثلا همش دوست دارم مراقب یه نفر باشم خوشحالش کنم تا سر حد مرگ نگرانش بشم جونم رو بدم براش
آره بخند آدم همه این کارا رو باید برای خودش کنه فکر می کنی امتحانش نکردم ولی این چند تا احساس این چند تا احساس که تازه بیشتر از این حرف هاست فقط با یه نفر معنی می ده
مخصوصا وقتی دارم آشپزی می کنم بیشتر شدت می گیره از اون آشپزای تازه کارم ولی نمی دونم چرا دوست دارم یه شب تا صبح نخوابم برات غذایی رو که دوست داری درست کنم اه تو نمی فهمی که آشپزی همون ابراز علاقه است منتهی با مواد غذایی و ادویه جات
این روزا از دست قلب خودم بیشتر عصبانی ام زده به سرش من همش می گم باید دنبال تو باشم خیلی وقته گمت کردیم همش راه رو اشتباه می ره یعنی چه مرگش شده دیگه دارم به نتیجه می رسم همه راست می گن من زیادی رمانتیکم ممکنه به خاطر این بیفتم توی دردسر
ولی من اینو ضعف خودم نمی دونم یعنی نمی دونستم می خوام باور کنم توی واقعیت چیزی که من حس می کنم واقعا وجود نداره فقط توی خیالاتمه ولی گاهی وسوسه می شم باور کنم چی می شد واقعا وجود داشت به جایی برسی اگه توی یه موقعیت فرضی دستت رو گرفتم تا ته دره سقوط نکنی در شرایطی باشم که نتونم نجاتت بدم بهت بگم دستمو ول نکن منو هم با خودت پایین بکش
البته این فقط در حد حرف قشنگه توی واقعیت تاوان سنگینی داره بیا زیاد بهش فکر نکنیم تو هم خودت رو به نشنیدن بزن یا حداقل تصور کن که خالی بستم تعارف کردم باهات
متاسفانه رویا های یه آدم تحت تاثیر واقعیته وگرنه غیر از این بود می گفتم به رویای من بیا مثل همون ستاره که لیلی و مجنون از خدا خواستن بهش تبدیل بشن تا بعد از مرگ کنار هم باشن
توی رویا می تونستم فارغ از هر قانونی و قاعده ی دست و پا گیری فراتر از هر چیز کوفتی دیگه ای ...
- ۰۰/۰۷/۰۹