قهرمان حفظ ظاهر
روز قبل ممکن بود در یک فرسخی اش بمبی منفجر شده باشد و شنوایی اش را از دست داده باشد اما به روی خودش نمی آورد آدم وراجی نبود ساکت و خنده رو عادت نداشت با حرف زدن وقتش را تلف کند
بیشتر می ترسید بفهمند چه طور زندگی می کند به زندگی بقیه کاری نداشت انتظار هم نداشت توی زندگی اش سر و کله بزنند من می فهمیدم خر که نبودم در آغوشش جان داده بود دو ساعت بعد با ما قرار داشت وقتی دیدمش اگر با چشمان خودم آن حادثه را نمی دیدم باور می کردم اصلا اتفاقی نیفتاده
ادامه دارد..
از فیلم ها کدام سکانس را دوست دارم ؟
همان لحظه یی که قهرمان داستان بدترین اتفاق را پشت سر گذاشته تا دم مرگ رفته و برگشته ولی دو ساعت بعد پیش کسایی که از زندگی اش خبر ندارند جوری حفظ ظاهر می کند که خوشبخت ترین آدم به نظر می آید
می دانی کدام سکانسش عجیب تر به نظر می آید؟
آن جایی که خودش را به مرگ می سپارد تا غرق شود یا توی یخ بندان چشم هایش را می بندد ولی آخرین لحظه تصمیمش عوض می شود
شاید بر این باور است اگر زنده ماندن آسان نیست و ته خط باید بمیری حداقل به جای این که هیچ کاری نکرده باشی و زود تسلیم شوی همه ی تلاشت را برایش بکن
پی نوشت:
حرفای ملاله توی ذهنم دائما می چرخه به خاطر طالبان در هر صورت ممکن بود کشته بشم دو راه داشتم یا سکوت کنم و هیچی نگم در نهایت کشته بشم یا این که حداقل اعتراض کنم و از حقم دفاع کنم باز هم کشته بشم
به نظرتون به اون حد رسیدم واقعا نمی دونم ؟؟؟؟؟ من که قراره بمیرم حداقل دلیل پایان زندگیم به خاطر یه عقیده درست باشه اوف من دهنم برای انجامش بوی شیر می ده و براش زیادی بچه ام
- ۰۰/۰۴/۰۹