جدا نا پذیر همچون بند نافی
متاسفانه یا خوشبختانه برای نوشتن شبیه ذره بین شدم گاهی کار دستم می دهد
مثلا روی یک لحظه به عنوان مرکز کانون آن قدر تمرکز می کنم و بزرگ کوچکش می کنم که می سوزد
به خاطر ذره بین درد را صد برابر واقعیت درک می کنم تازه زنده ماندنم معجزه است چون به ندرت این شکلی می شوم
به هر حال به تشخیص من می توانند دیوانه یی را از تیمارستان مرخص کنند
به شرطی که او مشخصات زیر را داشته باشد :
داغ دار بند ناف بریده شده خود است او باور دارد موقع تولد باید تا آخر عمرمان با بند ناف به مادرمان...
شاید به همین دلیل دنبال بند نافی ایست که آن را به کسی وصل کند از طریق بند ناف با هم یکی شوند
به نظر من این دیوانه حق دارد خیلی هم عاقل است اگر فرضیه اش ثابت شد به من هم بند ناف بدهد به یک آدم حسابی با حال وصل شوم
مثلا در قاره اروپا سوم مارچ در ایتالیا پیتزا بخورد منی که ظهر کله پارچه داریم طعم پیتزایش را احساس کنم
بیست و ششم اپریل زیر درخت صد ساله در آمریکا به کودک سه ساله یاد بدهد چه طور قاصدک فوت کند منی که در خواب باشم لب هایم را غنچه کنم
بعدا این پست را بخوانم عصبانی می شوم ولی برای یک بار می خواهم بند ناف داشته باشم به طول چند کیلومتر
بهتر از هر خط تلفن و ایتنرنتی
وابسته به همین بند ناف نامرئی معلق در رحم دور از دسترس اهالی زمین ....
- ۰۰/۰۴/۱۶