The.52.Hertz.Lonely.

You’ve got the words to change a nation

The.52.Hertz.Lonely.

You’ve got the words to change a nation

The.52.Hertz.Lonely.

در روزگاران دور آن سوی اقیانوس های آرام من یک وال تنهای تنها بودم تا این که بالاخره راز تنهایی ام کشف شد
افتادند پی این که چرا دیگر وال ها آواز مرا نمی شنوند
جانم برایتان بگوید کاشف به عمل آمد که فرکانس آوازم فراتر از فرکانس معمول دیگر وال هاست از آن جایی که همیشه تنها کوچ می کنم مرا پنجاه و دو هرتز نامیدند همینی شد که می دانید تنهاترین وال جهان شدم
ظاهرا آدمها خودشان هم در سکوت آواز می خوانند اگر خوب دقت کنی به وضوح فریاد می کشند اما کسی انها را نمی شنود نه خودشان را و نه رویاهایشان را و نه قلبشان را
حال به من گفته شده آدمم ولی تو باور نکن هنوز والی هستم که با فرکانس پنجاه و دو هرتز آواز می خواند انگاری نامرئی باشم مرا نمی بینند نمی شنوند
با این حال هنوز در مهاجرتم دز این اقیانوس پهناور و این آواز تنهایی را می نویسم
زیرا که فهمیدم زندگی همین ادامه است و به لحظه ای بند ...


از طریق این  ایمیل  می توانید با من تماس بگیرید :)(=
the52hertzalone1 @gmail.com




بایگانی

همینه که هست

چهارشنبه, ۱۹ خرداد ۱۴۰۰، ۰۸:۰۰ ب.ظ

 اول این که تازه فصل یک خاطرات خون آشام را تمام کردم هیچ هدف خاصی نداشتم شاید می خواستم دوباره احساس کنم یک نوجوان احساساتی و ذوق زده ام  که سرش برای هیجان و فانتزی های خون آشامی درد می کند 

 

 من اگر جای نویسنده بودم در جهان داستانی ام  مردم عادی هر ماه یک بار به بانک خون می رفتند و خون می دادند این کار را از سر اجبار انجام نمی دادند بلکه صرفا می خواستند به خون آشام ها کمک کنند 

 

نمی دانم بعد از این سریال بر عکس همیشه که داستان را با فضای بی رحم و تاریک دوست دارم ولی در ذهنم نقشه می چینم اگر روزی به سرم زد داستانی در مورد خون آشام ها بنویسم رابطه شان با انسانها دوستانه تر باشد و به آنها به دید شکار نگاه نکنند 

 

خون آشام داستانهای من مجبور نیست برای زنده ماندن آدم بکشد و به خاطرش عذاب وجدان داشته باشد واقعا الان تحت تاثیر دیمن و استفن هستم حالا چند ساعت بعدش شاید نظرم عوض شد ولی در کل از خون آشام جماعت خوشم نمی آید 

 

شاید از جادوگر ها آن هم به خاطر رولینگ بیشتر خوشم می آید قبول دارید چند گانه هری پاتر بهترین اتفاق زندگی هر نوجوانی هست اما متاسفانه من پارسال شروع کردم به خواندنش 

 

آن هم در حالی که بیست و سه ساله بودم شور و هیجان نوجوانی را نداشتم شاید بعضی از شماها بخواهید به دوران کودکی برگردید اما من دوست دارم یک روز از خواب بیدار شوم دوباره نوجوان باشم 

 

همه چیز را از اول شروع می کردم  این بار به جای این که نقش یک دختر حرف گوش کن را بازی کنم رشته انسانی را انتخاب می کردم به جای کلاس های کنکور به کلاس های داستان نویسی می رفتم به جای کتاب های کنکور داستان های بیشتری می خریدم با آدم های ماجراجوتر و با حال تری آشنا می شدم که دغدغه شان بیست شدن در امتحان کوفتی و قبولی دانشگاه نبود 

 

به تئاتر می رفتیم  و به کنسرت  در مترو شلوغ کاری می کردیم  نوجوانی من به خوشی کودکی ام نبود باید همش با خودم می جنگیدم کی هستم یا کی باشم 

 

صد در صد شما هم تجربه اش کردید در این کوفت شده هیچ وقت در آن سن به ما اجازه نمی دهند که خودمان را بشناسیم آنها می خواهند در مسیر باد  پیش برویم و من به خاطر همین همیشه دوست داشتم یک پرستو باشم چون آنها در خلاف جهت باد حرکت می کنند 

  • ۰۰/۰۳/۱۹
  • فاطمه:)(: