گرگ های وحشی سیاه چاله
#نامه های ارسال نشده
یعنی حتما باید سلام عرض کنم به بانوی سرزمین عجایب آلیس
خوب کسی رو نداشتم براش نامه بنویسم این شد که مزاحم شما شدم من تلاش می کنم اگه خرگوشی دیدم به دنبالش برم تا به سرزمین عجایب برسم نه این که حوصله ام از کتاب های بی تصویر سر رفته باشه راستش دوباره می خوام روی ملکه یی رو کم کنم که همه ی گل رزهای سفید رو قرمز می کنه و دم به دم سر آدما رو می زنه
می خوام از زورش کم کنم مردم شهر رو نجات بدم برای یه بار هم شده قهرمان باشم آلیس خانم شما که غربیه نیستی بچه تر که بودم خودمو یه قهرمان می دیدم که حرف زور توی کتش نمی رفت در برابرش می ایستاد اما توی سرزمین من که از عجایب هم عجیب تره اگه سکوت نکنی...
به راحتی آب خوردن ... به هر حال آلیس من احساس می کنم وسط قلبم یه سیاه چاله دارم که همه چیز رو به داخل خودش می کشونه این سیاه چاله هر از گاهی می یاد من نمی دونم با این خلا چه طور کنار بیام
چه طوره که امتحانش کنی به هر حال تو توی دنیای عجایب زیاد دراز و کوتاه شدی سیاه چاله ناغافل همه رویا ها و خوبی هاتو ازت می گیره شاید اون قدر توی تاریکیش فرو می ری که متوجه نمی شی وسط یه عالمه حس منفی هستی اولش همه چیز نا شناخته است شاید بعد از مدت نامعلوم می فهمی که توی چه بدجایی گیر کردی
آلیس من از این سیاه چاله بار ها بیرون اومدم تو هم می تونی نمی دونم به یکی از رویاهات فکر کن به رویایی که همیشه می خواستی بهش برسی بعدش تصور کن الان اون رویا واقعی شده تو بالاخره قدرتت رو به سیاه چاله نشون دادی و تسلیمش نشدی
آلیس من خیال می کنم به انگلیسی داستان هامو می نویسم توی نوشتن حرفه ای ترم به فیلم نامه و نمایش نامه و داستان و رمان مسلطم من به رویاها و آرزوهایی رسیدم که هیچ وقت توی وبلاگ در موردشون ننوشتم من آزاد و مستقلم خودم برای خودم کافی هستم دست تنها با زندگی و مرگ جنگیدم و پیروز برگشتم
آلیس تا حالا شده اون قدر خسته باشی که یه روز کامل نتونی از تخت خوابت بیرون بیای از بدن درد نتونی از جات جنب بخوری من دیروز این حال رو داشتم به هیچ کدوم از برنامه های روزانه ام نرسیدم
نمی دونم آیا این بی حالی فردا هم ادامه پیدا می کنه یا نه اما ابدا اجازه نمی دم به روزهایی برگردم که توی گذشته غرق بودم سرگرم کارهای مسخره می شدم تا گذشته رو فراموش کنم می ترسیدم با آینده رو به رو بشم خوب الان در زمان حال رویاهامو به دست گرفتم روی پای خودم ایستادم
جرات کردم که رویا داشته باشم تو جایی که با این سیاه چاله عوضی محکومم به خنثی و پوچ بودن آخ آلیس آلیس من روزی به سرزمین عجایب سفر می کنم عجایبی که تو نجاتش دادی تا اونجا رویا داشته باشم و نصفی از رویاهامو واقعی کنم
من تنهایی چه راه سختی رو برای ادامه پیدا کردم به هر حال از عهده اش بر می یام برف و بوران بشه از آسمون شهاب سنگ بباره این رهگذر سمج بالاخره به مقضدش می رسه
آلیس نیاز داشتم با یه رویا ساز حرف بزنم چون ته دلم خالی شده بود احساس کردم هر چه قدر هم تلاش کنم به جایی نمی رسم حتی اگه موقع رسیدن به رویاهام بمیرم غصه ام نمی گیره حداقل برای خودم یه قدم برداشتم و در اون حین مردم
آلیس برای دوری از عادت های اشتباه گذشته ام چه راه حلی رو پیشنهاد می کنی چه طور دور بندازمشون بقایا این گذشته سمی آزارم می ده طوری که عادت های جایگزین و مفیدم رو پس می زنه فرض کن من یکی از اعضای کار افتاده مو با عضوی به درد بخورتر جایگزین کردم ولی چون ناشناخته است وجودم اون رو دشمن شناسایی می کنه و می خواد از بین ببرتش
آلیس بی شک من این فاطمه رو دوست دارم می دونه از زندگی چی می خواد و نقشه مسیر رو خودش مشخص کرده به عقب بر نمی گردم تا برام تصمیم گرفته بشه صلاحم مشخص بشه در حقیقت من آزادم با اراده ی خودم تصمیم می گیرم
آلیس هیچ وقت از آدما عشق و دوست داشتنی رو نخواستم که خدا نکنه اون روزی بیاد که برای مراقبت از من و نگه داشتنم به دهنم پوزه بند ببندن دستم هامو قل و زنجیر کنن تهش یه قفس به اندازه تنم بسازن برای محض احتیاط پاهاشونو بذارن روی گردنم تا روزی که از بی نفسی و بدون هوای آزاد بمیرم اونا غم باد بگیرن چرا مردم در حالی که من حتی بعد از صد سال سیاه هم نمی تونم در برابر تحمیل های این اسارات دوام بیارم
- ۰۰/۰۱/۰۶