چرا این چنین بی برو برگردی
دقت کردم وقتی در مورد حس یا کاری که حالم باهاشون خوبه حرف می زنم یا حتی می نویسم دیگه از رنگ و رو می افتن شور و اشتیاقش از یادم می ره حالا اگه در مورد احوالات بدم بنویسم یا حرف بزنم قضیه بر عکسه صد برابر بیشتر از قبلش می شه
هی غوغای درون پاردوکسم چرا حکم سکوت می بری آخه من حرف دارم اتفاقا زیاد حرف دارم ولی تو منو عقب می کشی یه وقت توهین نباشه خفه ام می کنی نمی تونم نفس بکشم ترکیدم این قدر که حرف هامو قورت دادم چیزایی رو به زبون می یارم که بهشون اعتقاد ندارم تو غیر ممکن رو ممکن کردی
من همزمان دو نفرم کسی که از حرف زدن و حرف شنیدن خسته است در مقابل کسی که می خواد با دنیای بیرون و آدماش ارتباط بگیره تموم احساساتش رو با اونا در میون بذاره
یکی پرسید هر روز دلیل بیدار شدنت چیه ؟یعنی نپرسید می خواستم بپرسه تا بهش بگم ببین روزی که من بیدار بشم و روند معمولی زندگی مو دنبال نکنم از این که دائما خودمو به چالش بکشم نترسم و به جای رو به مردن از نو متولد بشم اون روز زندگی مال منه
دیدم دیرور پرستو ها رو ، بین علف های خود رو قدم زدم و سپردم موهامو به باد جالبه که می خواستم گوش پسر بچه های همسایه رو بگیرم که چرا توی پارکینگ فوتبال بازی می کنن شاید دیروز اون آدمی نبودم که دوباره با تموم زحمت سنگ رو به بالای تپه می بره و برای هزارمین بار سنگ سرازیر می شه
اما باز برگشتم به همون هزار تویی که می خوام در مرکزش خودم تنها باشم ولی فکر و خیالت نمی ذاره منو می بری به ای کاش هام که چی می شد بنویسم بودی و ما با هم به اون کوه می رفتیم پرستو هارو تماشا می کردیم که اوج می گیرن
لطفا و ابدا پرستو ها و خیالات منو دوست نداشته باش که اگه یه روز نفرتی بود این چیزای ارزشمند بین من و تو مشترک نباشه که از بین ببرنمشون صرفا به خاطر این که آلوده شدن به تو
با این تفاسیر که عقیده دارم احساسات قشنگم مثل ماهی هستن که اگه گفته بشن و از خودم بروز بدمشون توی خشکی جون می دن یعنی دارم به نامرئی شدن تن می دم در عین بودن نیستی و بالعکس آخه چه قدر حسش نابه
بین خواب و بیداری رویاهام زیر صفر درجه یخ شدن اما نه دفن شدن من به وضوح می بینمشون روی این سطح مسطح لیز می خورم جسارت می خواد برقصم خشم می خواد یخ رو بشکم اما ترس می گه چشم هاتو ببند روی همه چیز و کسی باش که انگار سالها نبودی
#شبه خیال واقعی
- ۰۰/۰۱/۱۳