The.52.Hertz.Lonely.

You’ve got the words to change a nation

The.52.Hertz.Lonely.

You’ve got the words to change a nation

The.52.Hertz.Lonely.

در روزگاران دور آن سوی اقیانوس های آرام من یک وال تنهای تنها بودم تا این که بالاخره راز تنهایی ام کشف شد
افتادند پی این که چرا دیگر وال ها آواز مرا نمی شنوند
جانم برایتان بگوید کاشف به عمل آمد که فرکانس آوازم فراتر از فرکانس معمول دیگر وال هاست از آن جایی که همیشه تنها کوچ می کنم مرا پنجاه و دو هرتز نامیدند همینی شد که می دانید تنهاترین وال جهان شدم
ظاهرا آدمها خودشان هم در سکوت آواز می خوانند اگر خوب دقت کنی به وضوح فریاد می کشند اما کسی انها را نمی شنود نه خودشان را و نه رویاهایشان را و نه قلبشان را
حال به من گفته شده آدمم ولی تو باور نکن هنوز والی هستم که با فرکانس پنجاه و دو هرتز آواز می خواند انگاری نامرئی باشم مرا نمی بینند نمی شنوند
با این حال هنوز در مهاجرتم دز این اقیانوس پهناور و این آواز تنهایی را می نویسم
زیرا که فهمیدم زندگی همین ادامه است و به لحظه ای بند ...


از طریق این  ایمیل  می توانید با من تماس بگیرید :)(=
the52hertzalone1 @gmail.com




بایگانی

چرا اذیت می کنی ؟؟

پنجشنبه, ۵ فروردين ۱۴۰۰، ۰۷:۲۳ ب.ظ

#نامه های ارسال نشده 

به بادیگارد غیبی از همین جا سلام 

 

همگی فاجعه ها در یک حد باقی ماندند چون هیچ وقت  عملی نشدند شاید واقعا تو  بادیگارد غیبی منی و مراقبمی  

می خواستم با نقل وقایعی که ممکن بود فاجعه شوند از تو تشکر کنم که حواست به من بود  و نگذاشتی بیشتر آسیب ببینم 

اولی 

ساعت هفت دانشکده ادبیات از کلاس بیرون رفتم تا آب بخورم مرد ... بیرون بود به کنار دیوار تکیه زده بود یک قدم برداشت من خطر را احساس کردم جز من و او کسی نبود چشم هایش منظورش را می رساند  آب در گلویم پرید تا کلاس دویدم اتفاقا با همان ترسی که به وجودم چنگ انداخته بود داستانم را برای استاد  خواندم و به لحنی رییس مابانه نقدم کرد 

 

بعد از تمام شدن کلاس همان مرد که پرسیده بود کلاس ساعت چند تمام می شود  هنوز بیرون منتظرم بود نگاه نکردم آیا دنبالم می آید فقط می دویدم در دلم دعا می کردم چشم عسل زودتر بیاید حالت خونین چشم هایش و چندشی سر کچلش اگر اتفاقی می افتاد نه آن موقع زیاد شلوغ پلوغ بود کاری از دستش بر نمی آمد 

 

چشم عسل آن طرف پارک کرده بود  شاید تو به دل دیو انداختی که   از ماشین پیاده شود  چون صبر نکرد خودم بیایم دستم را گرفت و گفت هوا بارانی ایست مثل آدم رانندگی نمی کنند کنار من راه بیا  آبجی دستم را ول نکن 

 

از اسفند روی آتش یا بیرون آمدن قلبم از دهانم خبری نبود پس داشتن حامی این شکلی ایست کسی که فقط کافی ایست باشد تا نترسی سوار ماشین شدیم از آنجایی که من حرف توی دلم نمی ماند از دیو تشکر کردم ولی نگفتم یک لاغر مردنی بی ریخت  پشت سرمان ایستاده بود شاید به نقشه اش نرسیده حسابی حالش گرفته شده 

 

روزهای بعد باز هم چشم در چشم شدیم من خودم و ترسم را قایم می کردم همه ما احساسی خوبی به او نداشتیم روزی که با پیکانش رفت و دیگر برنگشت بهترین روز دانشکده بود 

 

یکی دیگر 

موقع قدم زدن و حرف زدن شانه هایمان بهم می خورد من اولش باورم نمی شد گذاشتم به حساب این که راه باریک است مثل آن روز که داشتیم از راه پله پایین می رفتیم اتفاقی دست دراز کرد دستم را لمس کرد بعدش دستش را پس کشید  باز شانه به شانه من از زیر بارش در می رفتم  ان روز وقتی خداحافظی کردیم قبل از این خداحافظی  من به عمد  از او جا می ماندم یا جلو تر راه می رفتم با این وجود  همش شانه ام  می سوخت یعنی خودش متوجه شد  

 

برگشتم خانه کاش جوجو زنگ نمی زد شهر غریب دانشجو  بود بی خودی دل نگرانم شد  تا پرسید صدایت یک طوری ایست تو حالت خوب است 

 

بغض بیخ گلویم را گرفت خودم را کنترل کردم خدا را شکر  چیز خاصی نبود اما من باورم نمی شد کسی که آن قدر به او اعتماد داشتم شبیه بقیه باشد اما فرصتش را نداشته نشان بدهد تازه دو نفر دیگر آن جلوتر همراهمان بودند  من خیلی دیر متوجه حماقتم شدم  روزهای بعد  از او فاصله می گرفتم گزارش کار ها را می دادم ولی از احساس امنیت خبری نبود از این که او چه قدر آقاست حسم به من می گفت بعد از آن اتفاق جزئی باید فاصله مان را حفظ کنیم با این که نسبت به  بقیه کسانی که می شناختم  از نظر شخصیت و ادب یک سر و گردن بالاتر بود  

 

باز در دانشکده 

ساعت و مکان کلاس عوض شده بود باید به استاد اطلاع می دادم بین استان داری و دانشکده ایستاده بودیم  بعد از چند دقیقه  یکهویی موقع حرف زدن شاید  به طور کاملا غیر ارادی دستش را دراز کرد تا بازویم را بگیرد اما بعدش دست  پس کشید من جا خورده بودم ولی از این که در اتاقش نبودم از این که در محیط آزاد بودیم آن طرف نگهبانی بود در یک جای شلوغ  ایستاده بودیم خیالم آسوده خاطر بود 

شاید مسئله خاصی نباشد یک حرکت کاملا غیر ارادی اما من بعضی ها را از  حس خفته چشم هایشان می شناسم از آن روز اگر حالا با این استاد چه با اساتید دیگر کار داشتم جلوی در دفترشان می گفتم یا این که وقتی کلاس هنوز خلوت نشده بود از آنها سوال می کردم 

 

 

این یکی بیشتر از همه  اعصاب خوردکن تر   

 

توی معاونت فرهنگی دانشکده  به نوعی همکار بودیم  هم کانونی نبودیم عضو  کانون دیگری بود پیش از این که کارم را شروع کنم گفته بودند ممکن است بعضی ها به مرد بودن و من بودن خودشان بنازند به هر حال  تو قرص و محکم باش  ولی من دقت نکرده بودم 

 

زبان چرب و نرمی داشت در برخورد اول مجذوب همین شخصیت زبان بازش می شدی ولی بعد ها از این که آدم صادقی نبود باعث حالت تهوعم  شد به خودت می گفتی یعنی  این همان آدم روز اول  است او که در بعضی موارد در جلسات طرف مرا می گرفت 

 

من به شخصه از اعتماد به نفس و معلوماتش خوشم می آمد حالا نه تنها من  هر کس دیگری هم بود تحت تاثیر قرار می گرفت اما به خاطر تازه کار بودنم و عدم اطلاعم از فضای معاونت یکی دو بار اشتباه جزئی کردم سایر کانون ها  به خاطر همین تازه کار بودن و نا آگاهی از من سو استفاده می کردند حالا می دانم چرا سید می گفت دبیر وانمود کن در مورد همه چیز با خبری وگرنه امرت ختم است 

 

پیش بینی سید درمورد ایشان و سایر کانون ها  درست از آب در آمد وای اگر اشتباه می کردی چنان جلوی جمع ضایعت می کرد و من با سلام و صلوات گوشی را بر می داشتم چون پشت گوشی رفتار خشن تری داشت چرا این کار کردی چرا آن کار نکردی شما تازه کاری رفتار سازمانی بلد نیستی من که به شما گفته بودم نگفته بودم 

 

بعضی ایراد گیری هایش به حق بود اما از عدم اطلاع من در بعضی از زمینه ها واقعا  سو استفاده می کرد جوری که من همش عذاب وجدان داشتم در حالی اصلا مقصر نبودم  یک روزی که واقعا تحت فشار بودم چون اصلا نمی توانستم پایم را به معاونت بگذارم قبل از این که فکر کنم باز این آقای محترم قرار است کجای کار ایراد بگیرد

 

حتی به خاطر این که برای اولین بار با همچین شخصیتی رو به رو شدم اشکم در می آمد به سید گفتم سید زیاد جدی نگرفت اما وقتی فانوس دریایی فهمید که برایم خط و نشان می کشند پیر شده بعضی از مسائل را که مطرح نکرده بود آن روز به من  گفت استدلالش هم این بود که نمی خواست غیبت کند بعدا  حتما باید به ایشان بگوید در موردشان چه فکری می کند 

 

ببنید من نمی گویم چه شد که دیگر رییس مابانه نقدم نکرد باید نباید را برایم مشخص نکرد چون همه چیز را به کمک فانوس دریایی به او گفتیم که از این رفتارش خسته شدیم یک سری موارد مشترک که هر دو باید رعایت می کردیم  مشخص شد  ماجرا فعلا همن جا فیصله یافت ولی  بعد از آن روز من دلم صاف نشد یادم می افتاد که جلوی جمع ضایعم کرده یک روز به من خوشه چین گفته با استرس جواب تلفنش را می دادم  به خاطر همین   من هر وقت در معاونت می دیدمش راهم را کج می کردم یا وانمود می کردم اصلا همدیگر را ندیدیم فقط گاهی که مجبور به سلام و علیک می شدم خودم را قانع می کردم تو در موردش قضاوت اشتباه می کنی مرد مودب و با معلوماتی ایست همین یک بار سلام بده 

 

اول این که می خواهم نتیجه گیری کنم شاید هم جنسیت زده باشم ولی در محیط معاونت فرهنگی دانشکده  که کمی شبیه ساز جامعه است با مردانی رو به رو می شوی که اولا طبق صدا و سیما مقبول فکر می کنی حتما باید  آدم های خوبی باشند  بعدش این گونه از بشر می داند چگونه چابلوسی کند و خودش را توجیه کند سرت را با پنبه ببرد نمونه بارز همان شعر فروغ که در ذهنشان طناب دار می بافند 

 

من اوایل به خاطر ظواهر زیاد تحت تاثیر قرار می گرفتم ولی بعد کم کم که سرم به سنگ خورد شاید هم کمی دارم مغرضانه می نویسم ولی دیگر تحت تاثیر کسی قرار نمی گرفتم عملا بی تفاوت رفتار می کردم سرم توی کار خودم بود بله  قرار بود در معاونت از گوشه گیری و توی خودم بودن فاصله بگیرم اجتماعی تر باشم آدم ها را دسته بندی نکنم با همه یکسان برخورد کنم ولی حالا چه رفتار ریاکارانه خانم ها چه آقایان مجبورم کرد خود رای تر و خود محور تر باشم دوست داشتم در حداقل ممکن مجبور باشم نقاب به صورتم بزنم و مثل خودشان نقش بازی کنم 

 

یک نوع آزار هست که با یک نفر بر اساس جنسیتش برخورد کنی به نوعی دیدگاه نژاد پرستانه داشته باشی جنسیت خودت را برتر بدانی  او را کم عقل بدانی برایش تعیین و تکلیف کنی وقتی می بینی در وجودش ترس انداختی او را مضطرب ساختی بیشتر تحت فشارش قرار بدهی او را احساساتی کنی ولی در قبال احساساتی که تو در درونش ایجاد کردی و مسببش بودی مسئول نباشی   و ...

 

یک نوع دیگری از آزار هم هست که آدم نه از جنس مخالف بلکه از هم جنس های خودش می بیند نمی دانم چرا زن علیه زن می شود یک زن هم نوعت  بدون دلیل به خونت تشنه می شود تا رویت را کم کند آرام نمی گیرد  در مواقع مختلف جلوی جمع  تو را ضایع می کند تا خودش را نشان بدهد و بیشتر  توی چشم باشد  

 

اگر از معاونت خاطرات تلخ داشته باشم به من بیست چند ساله بی تجربه خوبی  یاد داد از آدم هایی که صادق نیستند آدم هایی که بلد نیستند محترمانه و مودبانه نظرشان را بگویند آدم هایی که واسطه می فرستند تا از حقشان دفاع کنند آدم هایی که شبیه خودشان نیستند نقاب به صورتشان می زنند تا موجه تر باشند از این که باید ریا کار باشم دروغ بگویم تا به منافع خودم برسم اصلا  خوشم نمی آید شاید این مواردی که اشاره کردم گاهی در خودم بوده باید برطرفش کنم باید 

 

 

 

 

 

در خیابان وهر جای دیگر 

یک بار که توی پایانه  داشتم قدم می زدم به نحوه راه رفتنم طعنه انداختند گویی دست انداختن من سرگرمی خوبی برای آنها بود باز نگاه کردم از رو بروند و  متوجه اشتباهشان بشوند ولی پرو تر از این حرف ها بودند 

 

دو بار در خیابان به من تنه زدند هر دو بار برگشتم به طرف مقابل که حالا یک مرد مسن بوده یا یک پسرک جوان خیره شدم تا معذرت بخواهند بگویند غیر عمد بوده اما آنها با نگاه وقیحشان به من لبخند زدند من هم واقعا وامانده ام که به یک  زن  به عمد تنه بزنی مریضی بودن تا کجا 

 

یک بار هم به دستشویی کنسرت رفتم تا موهایم را مرتب تر کنم آرایشم را پر رنگ تر کنم حالا نسبت به قبل از این که موهایم بیشتر بیرون بود لب هایم پر رنگ تر بود ولی این ها برای ذهن متوهم کارمند سازمان دهی آنجا یک نشانه داشت  که تا دم دستشویی بانوان مرا تعقیب کند و  به من بگوید کوچولو 

 

هنوز دیوار های خانه باغ کاملا  کشیده نشده بود ماندانا همیشه می گفت فاطی بیرون که می روی یک چیزی بپوش اما من فکر می کردم مگر چه کسی هست وقتی داشتم قدم می زدم مردی کنار دیوار بود نگاهش هم طوری بود که بلانسبت هیچی بی خیال اگر من فقط خودم بودم و او با همین نگاه های وقیحش چی کار می کرد واقعا برایم سوال شده 

 

خودم که تجربه نداشتم اما بار ها شنیدم که چه حسی دارد یک نفر به شما خیره نگاه کند و دست از این کارش بر ندارد شما زیر بار این نگاه های خیره و بی مورد آب شوید له  لورده شوید چه حسی دارد که دنبالتان راه بیفتند در دلتان ترس راه بیندازند

 

یک اعتراف بکنم من بچه که بودم یک بازی داشتم آدم ها را تعقیب می کردم می خواستم امتحان کنم که چه قدر توی این کار واردم که طرف مقابل متوجه نمی شود بعدش یک روز که خودم را به جای طرف مقابل گذاشتم چون توی این کار خیلی هم ضایع بودم فهمیدم واقعا وحشت ناک است یک نفر دنبالت کند شاید همین باعث شد عذاب وجدان داشته باشم طفلکی ها نیستند که معذرت بخواهم به خاطر بازی احمقانه ام 

 

یک گونه آزار هم هست زمانی که با حجاب بودم به خاطر حجاب از آقایان می شنیدم دوره چادر تمام شده مزدور کدام جناح سیاسی هستی امل نباش گرمت نیست زیاد سخت می گیری  یعنی باید بزنی توی صورتشان به قول یک نا شناس  اگر در مسائل شخصی یک نفر که به تو مربوط نیست و نخواهد  نظر بدهی تو  در رده متجاوزان  هستی 

 

خوب این ها موارد جزئی از آزار و اذیت در طی این سالها  بود که من تجربه کردم یعنی می توانست بیشتر از این حرف ها باشد اما نمی دانم چرا تا الان در امان ماندم وقتی درد دل دوستانم یا سایر هم نوعانم را می شنوم  آنها زخم های کشننده تر و جدی تری   از من دارند که حتی من در کابوسم هم نمی توانم تحملش کنم 

 

زخم دنبال کردنشان در یک شب خلوت و لمس کردن تنشان ،در حالی که داری در یک جای شلوغ راه می روی یک نفر بدنت را لمس کند وقتی اعتراض کنی انکار کند و به تو بد بیراه بگوید یعنی توی فرهنگ ما در دبیرستان و راهنمایی دخترانمان را کچل می کنیم ولی آیا به پسرانمان یاد می دهیم متلک انداختن و آزار جنسی نشان دهنده ی شاخ بودن  و مرد بودن نیست 

 

خسته ام این داستان جدیدم که در مورد تجاوز است در ذهنم تمام شده اما هنوز روی کاغذ تمامش نکردم هر شب به خودم قول می دهم بنویسم قرار بود بیست و ششم اسفند منتشرش کنم تازه به خودم قول داده بودم داستان دیگرم که باز هم این یکی هم درونمایه اش تجاوز است پنجم فروردین منتشر شود وای با این همه کار چرا این قدر خسته ام دوست دارم بخوابم بخوابم بخوابم 

  • ۰۰/۰۱/۰۵
  • فاطمه:)(: