The.52.Hertz.Lonely.

You’ve got the words to change a nation

The.52.Hertz.Lonely.

You’ve got the words to change a nation

The.52.Hertz.Lonely.

در روزگاران دور آن سوی اقیانوس های آرام من یک وال تنهای تنها بودم تا این که بالاخره راز تنهایی ام کشف شد
افتادند پی این که چرا دیگر وال ها آواز مرا نمی شنوند
جانم برایتان بگوید کاشف به عمل آمد که فرکانس آوازم فراتر از فرکانس معمول دیگر وال هاست از آن جایی که همیشه تنها کوچ می کنم مرا پنجاه و دو هرتز نامیدند همینی شد که می دانید تنهاترین وال جهان شدم
ظاهرا آدمها خودشان هم در سکوت آواز می خوانند اگر خوب دقت کنی به وضوح فریاد می کشند اما کسی انها را نمی شنود نه خودشان را و نه رویاهایشان را و نه قلبشان را
حال به من گفته شده آدمم ولی تو باور نکن هنوز والی هستم که با فرکانس پنجاه و دو هرتز آواز می خواند انگاری نامرئی باشم مرا نمی بینند نمی شنوند
با این حال هنوز در مهاجرتم دز این اقیانوس پهناور و این آواز تنهایی را می نویسم
زیرا که فهمیدم زندگی همین ادامه است و به لحظه ای بند ...


از طریق این  ایمیل  می توانید با من تماس بگیرید :)(=
the52hertzalone1 @gmail.com




بایگانی

نامه سوم به اتاقم که یه پنجره هم نداشت

يكشنبه, ۱ فروردين ۱۴۰۰، ۰۱:۳۷ ق.ظ

#نامه های ارسال نشده 

سلام 

شمارش از دستم در  رفته نمی دونم چندمین خونه یی هستی که به اون اسباب  کشی کردیم اما به جز شش سال،  باقی سال های عمرم اتاقهام هیچ وقت پنجره نداشتن   

 

وقتی عصبانی می شم بهت می گم دخمه ولی خوب من مثل یه نوازد چند ماهه اگه اتاقم روشن باشه نمی تونم چشم هامو روی هم بذارم حتما باید تاریک باشه تا از خوابیدن لذت برم 

 

از این نظر ممنونم که پنجره نداری تا با نورش اذیتم کنی ولی تو خطرناکی من کم کم به تاریکیت عادت کردم از نور مصنوعی لامپ بیزارم مثل خون آشام صبح ها سختمه از اتاقم بیرون برم حتی وقتی که می خوام صورتم رو بشورم لامپ دستشویی رو روشن نمی کنم 

 

توی سال جدید تصمیم گرفتم با این دشمن  بجنگم پس هر وقت که طبق عادت معمول توی اتاق تاریک برای خودم می چرخم  با صدای بلند به خودم گوشزد می کنم اون لامپ وامونده رو روشن کن تا شهیدت نکردم 

 

ولی دلم می خواد هر شب یه پنجره بود که کنارش به روشنایی های دور دست نگاه می کردم یا دم غروبش غرق آسمون نارنجی یش می شدم مخصوصا این روزا موعد کوچ پرستو ها به این جاست اما توی دخمه پنجره یی نداری تا من بازش کنم همراه نسیم بهار صدای پرستو هارو بشنوم جلوی تو دراز بکشم اوج گرفتنشون رو تماشا کنم 

 

می خواستم در جریان باشی من این نقص تو رو با موسقی های کلاسیک جبران می کنم یا گاهی می رم به حیاط که به خاطر نرده های دیوار و باز بلندی دیوار به حیاط زندان شباهت داره و من زندانی هستم که برای استراحت به اونجا می رم 

 

حرف زیادی باهات ندارم اما یه روز خونه یی می سازم که اتاقم چهار تا پنجره داشته باشه هر وقت دلم خواست مثل دخمه تاریکش کنم یا نور رو بهش راه بدم 

 

گفتم که ارباب شنی ارباب رویاها وقتی که اتاق تاریک می شه به سراغت می یاد و گرد خواب رو روی پلک چشم هات می پاشه جدیدا یه خواب تکراری می بینم زیر آسمون پر ستاره دراز کشیدم منو به زور به اتاقم بر می گردونن یا می خوان کشته بشم یا شوهرم بدن از همه بدتر بین پونصد تا آدم جای خواب هم بهم نمی دن من هم هر چی می خوام فرار کنم برگردم به همون آسمون پرستاره راه رو گم می کنم امشب قول می دم زیر آسمون پر ستاره روی چمن های خیس در حالی که صدای جغد می یاد سایه های جنگل مخوف هستن به خواب برم حتی اگه قاتلها دزدها یا هر کس دیگه یی دنبالم باشه 

 

هیجان انگیزه مگه نه ؟

  • ۰۰/۰۱/۰۱
  • فاطمه:)(: