The.52.Hertz.Lonely.

You’ve got the words to change a nation

The.52.Hertz.Lonely.

You’ve got the words to change a nation

The.52.Hertz.Lonely.

در روزگاران دور آن سوی اقیانوس های آرام من یک وال تنهای تنها بودم تا این که بالاخره راز تنهایی ام کشف شد
افتادند پی این که چرا دیگر وال ها آواز مرا نمی شنوند
جانم برایتان بگوید کاشف به عمل آمد که فرکانس آوازم فراتر از فرکانس معمول دیگر وال هاست از آن جایی که همیشه تنها کوچ می کنم مرا پنجاه و دو هرتز نامیدند همینی شد که می دانید تنهاترین وال جهان شدم
ظاهرا آدمها خودشان هم در سکوت آواز می خوانند اگر خوب دقت کنی به وضوح فریاد می کشند اما کسی انها را نمی شنود نه خودشان را و نه رویاهایشان را و نه قلبشان را
حال به من گفته شده آدمم ولی تو باور نکن هنوز والی هستم که با فرکانس پنجاه و دو هرتز آواز می خواند انگاری نامرئی باشم مرا نمی بینند نمی شنوند
با این حال هنوز در مهاجرتم دز این اقیانوس پهناور و این آواز تنهایی را می نویسم
زیرا که فهمیدم زندگی همین ادامه است و به لحظه ای بند ...


از طریق این  ایمیل  می توانید با من تماس بگیرید :)(=
the52hertzalone1 @gmail.com




بایگانی

سوم فروردین گزارش داستان خوانی ها و ...

سه شنبه, ۳ فروردين ۱۴۰۰، ۱۱:۳۹ ب.ظ

 

داستان رابرت مک کی 

من فقط دلم یه عالمه تنگ شده برای انیمه  و فیلم هایی که می دیدم توی چهارمین  روز ترکشون  به سر می برم که باید به جاشون  کتاب بخونم الان هم در جوار داستان رابرت مک کی هستم و همین جوری روی هوا یه چیزایی توی تاریکی دستم رو گرفته البته بگما مثل اون حکایت مولانا که فیل رو توی اتاق تاریک لمس کرده بودن اگه ازم بپرسن کتاب چه طوریه بر اساس ذن خودم  بهتون جواب می دم پس قطعیتی نداره مخصوصا این کتاب که قبلا یه دوست گفت توصیه هاش عملی نیست بیشتر جنبه ی آکادمیک داره 

 

من فهمیدم زندگی خودش داستانه ما نویسنده ها خودمون انتخاب می کنیم در مورد کدوم لحظه زندگی  بنویسیم حالا  تاکید  هر نویسنده   فرق می کنه مثلا یه نویسنده مثل من به شخصیت اهمیت می ده یا یکی دیگه مثل شما کشمکش براش مهم تره و اما مهم تر از همه هر دو دنبال یه حادثه یا همون تغییر داستانی هستیم 

 

به فرض مثال به هر دوی ما اگه ایده یکسانی بدن بر اساس جهان بینی منحصر به فردی  که داریم ایده رو به طور متفاوت گسترش و بسط می دیم شاید شباهت هایی موجود باشه  اما این ایده از داده های ذهنی متفاوت  گذشته حتما فرق هایی هست 

 

دو روز پیش به جوجو گفتم توی فکرم یه داستان بنویسم در مورد چالش های  ورزشکاری که بعد  از آسیب دیدگی می خواد برگرده به کارش جوجو عزیز محکومم کرد به سرقت ادبی 

 

جدی جدی دعوامون شد  قانعش کردم  مهم نیست چه قدر در موردش داستان نوشتن  و چی گفتن بلکه همه چیز فقط  به چگونه نوشتن من بستگی  داره یادم نیست توی یه کتاب خوندم توی این روزگار به جای چی گفتن به چگونه گفتن بیشتر توجه داشته باش 

 

اعتراف می کنم بین گونه های ادبی رمان رو بیشتر دوست دارم تازه چند سالی هست که توی زمینه ی داستان فعال تر شدم هر چند که توی نوشتن داستان محدودیت های بیشتری دارم باید یه لحظه خاص از زندگی شخصیت رو انتخاب کنی و تعداد شخصیت هات هم محدودتره  توی گزینش جزییات و لحظات  بیشتر از رمان نیاز به ظریف کاری داره 

 

به هر حال نکته یی  که توی داستان منو مجذوب خودش می کنه اینه که حتما باید از تغییری حرف بزنی که زندگی شخصیتت رو عوض کرده و در طول داستان تو شاهد واکنش شخصیت به این تغییرات هستی به خاطر همین داستان برای من خود  زندگیه چون ما هم توی زندگی باید با این تغییرات نفس بکشیم و هیچ وقت از ما جدا نیست 

 

یه قسمت از کتاب مک کی می گه به جای این که نشون بدی خیابون خیس شده اگه یه آدم رو نشون بدی که توی یه روز بارونی خیس شده تاثیر گذاریش بیشتره قبلا توی یکی از کلاس های داستان نویسی استادم به همچین نکته یی اشاره کرد بهم گفت ببین   توی توصیف کدوم بیشتر اثر می ذاره تو بنویسی لیوان روی میز بود یا از کنار لیوانی که روی میز بود گذشتم 

 

من خودم اهل  ایجاد فضا سازی برای  داستان نیستم با این که یکی از عناصر داستانه هیچ وقت معنی شو درست  نفهمیدم آخ  اینو گفتم امشب چند تا چیز مهم هست  که باید بگردم دنبالش چه طور می تونم طرح داستان بنویسم معنی دقیق کنش و کشمکش توی داستان چیه به چی فضا سازی می گن 

 

 

 

  • ۰۰/۰۱/۰۳
  • فاطمه:)(: