The.52.Hertz.Lonely.

You’ve got the words to change a nation

The.52.Hertz.Lonely.

You’ve got the words to change a nation

The.52.Hertz.Lonely.

در روزگاران دور آن سوی اقیانوس های آرام من یک وال تنهای تنها بودم تا این که بالاخره راز تنهایی ام کشف شد
افتادند پی این که چرا دیگر وال ها آواز مرا نمی شنوند
جانم برایتان بگوید کاشف به عمل آمد که فرکانس آوازم فراتر از فرکانس معمول دیگر وال هاست از آن جایی که همیشه تنها کوچ می کنم مرا پنجاه و دو هرتز نامیدند همینی شد که می دانید تنهاترین وال جهان شدم
ظاهرا آدمها خودشان هم در سکوت آواز می خوانند اگر خوب دقت کنی به وضوح فریاد می کشند اما کسی انها را نمی شنود نه خودشان را و نه رویاهایشان را و نه قلبشان را
حال به من گفته شده آدمم ولی تو باور نکن هنوز والی هستم که با فرکانس پنجاه و دو هرتز آواز می خواند انگاری نامرئی باشم مرا نمی بینند نمی شنوند
با این حال هنوز در مهاجرتم دز این اقیانوس پهناور و این آواز تنهایی را می نویسم
زیرا که فهمیدم زندگی همین ادامه است و به لحظه ای بند ...


از طریق این  ایمیل  می توانید با من تماس بگیرید :)(=
the52hertzalone1 @gmail.com




بایگانی

دومین نشست ده دقیقه ای فیلم نامه نویسی

چهارشنبه, ۴ فروردين ۱۴۰۰، ۰۶:۳۲ ب.ظ

کتاب فیلم نامه نویسی برای پر مشغله ها آلساندارا 

پیوست اولین نشست ده دقیقه ای فیلم نامه نویسی 

#تمرین فیلم نامه نویسی 

احساس+کنش=داستان 

 

با طرح پرسش های زیر سفری احساسی و فعال را برای شخصیت اصلی تان آغاز کنید:

 

در شروع داستان من , این وقایع روی می دهد:

 

داره تنهایی تمرین می کنه اما لیز می خوره و پرت می شه پاش شکسته نمی تونه تکون بخوره در سالن رو قفل کردن مینا هنوز نمی دونه باید خودش رو به کیفش برسونه تا به یه نفر زنگ بزنه اما نمی تونه حرکت کنه بالاخره بلند می شه تا به یه نفر زنگ بزنه تازه اون موقع می فهمن که اون هنوز داره تمرین می کنه بعد از یه ساعت مشخص می شه  سریدار  بدون این که نگاهی به داخل سالن انداخته باشه  در رو قفل کرده 

 

این ها باعث می شود شخصیت اصلی چنین احساسی داشته باشد که :

 

وقتی نمی تونه راه بره مچ پاش پیچ خورده به همراه درد احساس نا توانی  و عصبانیت داره نمی خواد بپذیره که پاش شکسته با این حال همچنان می خواد روی پای خودش بایسته وقتی فشار بدنش می افته روی پایی که سالم تره  تا پایی که شکسته بهش فشار وارد نشه نفس راحتی می کشه که هر دو پاش نشکسته فقط پاش آسیب دیده متعجبه که چرا دست هاش سالمه 

نمی دونم بیشترین احساسی که می تونه داشته باشه با توجه به شرایط احساس عجز  و ناتوانیه به خاطر این که تنهاست ترسیده مخصوصا وقتی که می فهمه در رو قفل کردن وقتی دوستش جوابش رو می ده خیالش راحت می شه ولی خیلی براش سخته که برای دوستش توضیح بده پاش آسیب دیده 

 

پس دست به این عمل می زند که:

 

به محضی که واقعا می فهمه پاش شکسته حتی به سختی می تونه باهاش راه بره خودش رو به هر بدبختی هست به کیفش می رسونه تا به دوستش زنگ بزنه تا بیاد دنبالش 

 

خیلی براش سخته که بایسته لباسش رو عوض می کنه تعادلش رو حفظ می کنه به دوستش زنگ می زنه دوستش جواب نمی ده صندلی که پایه اش لقه می شکونه از یکی از پایه ها به عنوان تکیه گاه استفاده می کنه به سمت در ورودی می ره می فهمه که در قفل شده سریدار رو صدا می زنه کسی جوابش رو نمی ده به دوستش زنگ می زنه دوستش بهش می گه ده دقیقه است که منتظرشه مینا عصبانی می شه و به دوستش می گه پاش واقعا رگ به رگ شده به سختی سر پاست در هم قفل شده با این تفاسیر  چه طور می تونه بیرون می یاد 

 

 

این کار باعث می شود یک نفر دیگر دست به این عمل بزند که:

بالاخره دوستش به سریدار زنگ می زنه 

 

آن کار باعث می شود این احساس را داشته باشد که:

مینا از این شرایط ناراحته از طرفی نمی تونه بایسته اگه هم بشینه دیگه باید به کمک یه نفر سر پا بشه  چند قدم راه می ره هر بار پاش تیر می کشه هنوز باور نکرده هر ثانیه یی که می گذره عصبانی تره 

پشیمونه که چرا به این دوستش زنگ زده چون با دیر اومدنش یا سر سری گرفتن حرف هاش ثابت کرده آدم بی خیالیه خودش رو سرزنش می کنه که چرا متوجه نشده در رو قفل کردن 

 

 

پس شخصیت اصلی این کار را می کند که:

 

چند بار به در می کوبه باز سریدار رو صدا می زنه 

 

 

شرمنده استاد دیگه از فرط خستگی برای ادامه ایده یی به ذهنم نرسید بعدا کاملش می کنم چون برای اولین بار انجامش می دم تکرار زیاد داشتم اما مخلص کلام در ابتدای داستان می مونه تا بیشتر تمرین کنه اما زمین می افته پاش آسیب می بینه هنوز باور نمی کنه که پاش شکسته به سختی می تونه راه می ره از دیوار باشگاه دست می گیره تا بره کیفش رو برداره به دوستش زنگ می زنه از دوستش می خواد دنبالش بیاد به جای این که بهش بگه پام شکسته می گه حالم خوب نیست دوستش خودشو می رسونه اما بیرون منتظرشه دوباره به دوستش زنگ می زنه این بار حقیقت رو می گه دوستش بهش می گه ماشین رو بد جایی پارک کرده تا چند دقیقه دیگه خودش رو می رسونه نزدیک تر پارک می کنه 

 

مینا یه صندلی  رو که پایه اش از قبل لق بوده می شکنه به عنوان تکیه گاه استفاده میکنه خودش رو به در می رسونه ولی در قفل شده دوستش الان سر رسیده باید سریدار رو پیدا کنن که در رو باز کنه 

 

 

این سوال ها را مدام بپرس و ببین در ده دقیقه چه مقدار داستان می توانی از آنها بسازی. 

 

 

خودمونی تر: 

 

دریافت

  • ۰۰/۰۱/۰۴
  • فاطمه:)(: