این ماجرا شکنجه به حال خود رها شدن است
دردی که الان احساس می کند شبیه درد ریشه موهای زنی بود که به دم اسب بسته شده نه اسب متوقف می شد نه این که این زن در طول مسیر از شکنجه شدن با مردن خلاص می شد
هر کس از زندگی اش نوبتی به این اسب سواری می دهد هیچ کس رحم نمی کند با تمام قدرت اسب را می تازند آنها صدای جیغش را نمی شنوند او از هم دریده می شود او از جا کنده می شود هیچ استراحت یا وقفه یی وجود ندارد
او یا شما حتی من کشیده می شویم به همراه خشم ها ترس ها نفرت ها استرس های گذشته و حال و آینده که به شکل اسب زبان نفهم ما را به ناکجا آبادی می برد که هیچ راه خلاصی از آن نیست در این شرایط تنها گذاشتن کسی به حال خودش اسمش اگر خیانت نباشد پس چیست
کسی اسب را متوقف نمی کند چون شاید نامرئی ایست چون نمی خواهد وجودش را تایید کنند چون به گرد پایش نمی رسند راستش درد ریشه موهایش را احساس نمی کنی درد سرش که دارد می ترکد بدنش که چون خطی از خون بر روی زمین کشیده می شود نه من فکر می کنم حتی خودم هم نمی توانم دردش را احساس کنم فقط درباره اش می نویسم و شما می خوانید
این شکنجه تا روزی که اسب از بین برود ادامه دارد گمان نکنم زن با آن همه جان سختی به این زودی ها تمام کند آری مگر بلایی به سر اسب بیاید
- ۰۰/۰۱/۲۸