The.52.Hertz.Lonely.

You’ve got the words to change a nation

The.52.Hertz.Lonely.

You’ve got the words to change a nation

The.52.Hertz.Lonely.

در روزگاران دور آن سوی اقیانوس های آرام من یک وال تنهای تنها بودم تا این که بالاخره راز تنهایی ام کشف شد
افتادند پی این که چرا دیگر وال ها آواز مرا نمی شنوند
جانم برایتان بگوید کاشف به عمل آمد که فرکانس آوازم فراتر از فرکانس معمول دیگر وال هاست از آن جایی که همیشه تنها کوچ می کنم مرا پنجاه و دو هرتز نامیدند همینی شد که می دانید تنهاترین وال جهان شدم
ظاهرا آدمها خودشان هم در سکوت آواز می خوانند اگر خوب دقت کنی به وضوح فریاد می کشند اما کسی انها را نمی شنود نه خودشان را و نه رویاهایشان را و نه قلبشان را
حال به من گفته شده آدمم ولی تو باور نکن هنوز والی هستم که با فرکانس پنجاه و دو هرتز آواز می خواند انگاری نامرئی باشم مرا نمی بینند نمی شنوند
با این حال هنوز در مهاجرتم دز این اقیانوس پهناور و این آواز تنهایی را می نویسم
زیرا که فهمیدم زندگی همین ادامه است و به لحظه ای بند ...


از طریق این  ایمیل  می توانید با من تماس بگیرید :)(=
the52hertzalone1 @gmail.com




بایگانی

از دور جنازه ات گذشتم

دوشنبه, ۲ فروردين ۱۴۰۰، ۰۲:۱۳ ق.ظ

در مورد یک فیلم ایرانی شنیدم و اسمش را هنوز نمی دانم پسر به خاطر این که یک نفر را کشته از دختر می خواهد با هم فرار کنند آخر فیلم مشخص می شود کسی که به قتل رسیده  پدر  خود دختر بوده 

 

حالا دارم احساس می کنم یک روح شدم همراه قاتلم فرار می کنم آخر فیلم مشخص می شود قاتل مرا به قتل رسانده نمی دانم چرا همراه او فرار کردم و به او اعتماد داشتم 

 

چرا اعتماد کردن گاهی این قدر تاوان دارد به هر حال من آدم باور کردنم باید یک چیزی یا کسی باشد تا به او ایمان داشته باشم اگر روزهای مبادا خودم را گم کردم و قصد پیدا شدن نداشتم مرا به یاد بیاورد 

 

قیافه ام چه شکلی می شود وقتی قاتل اعتراف می کند فاطمه من کشتمت شاید از او بپرسم چرا مگر من با تو چه کرده بودم اصلا چرا نگذاشتی کنار جنازه ام بمانم شاید راهی برای زنده ماندنم بود  

 

قاتل چگونه از خودش دفاع می کند مثلا دستم را می گیرد و می گوید ببین خلاصت کردم حالا آزاد شدی یا این که بودن و نبودنت فرقی نداشت 

 

روح سرگردانم جایی برای رفتن ندارد تنها کسی که مرا می بیند همین قاتل است که بی رحمانه شانزده بار کارد آشپزخانه را در قلبم فرو کرده لحظه مردن هنوز موهایم خیس است چون تازه از حمام بیرون آمده بودم از پشت سر مرا گرفت کارد را در دستش می دیدم جیغ هایم را خفه کرد نه یک بار بلکه پانزده بار کاردی را دیدم که قلبم را جر واجر  کرد 

 

اهمیتی ندارد من روح کجا فرار کنم چون قاتل پیدایم می کند فکرم را می خواند می خواهد قانعم کند که راحتم کرده و به خاطر همین باید از او تشکر کتم 

 

دیگر کسی جز این قاتل نیست یک روح که بعد از مرگش هنوز از بین نرفته هنوز احساس می کند در خاک سپاری جیغ می کشم قاتل بین شماست مرا به بدنم  برسانید شاید جواب داد و برگشتم 

 

ولی فقط  قاتل نیش خند می زند من داشتم زندگی ام را می کردم این قاتل از کجا پیدایش شد من خوشحال بودم یادم نمی آید از کسی خواسته باشم مرا بکشد تا خلاص شوم 

 

دست از سرم بردار ترجیح می دهم هیچ کس مرا نبیند ولی توسط قاتلم دیده نشوم هنوز مرا می بینی می خواهی عذابم بدهی یک روح که کشته شده یک قلب که دیگر نمی تپد چرا هنوز شکستن همزمان استخوان های قلبم را می شنوم 

 

وحشت زده ام باز بعد از مرگم چه از جانم می خواهد اجازه نمی دهد برای  خودم که کشته شدم گریه کنم اجازه نمی دهد  از او بیزار باشم که زندگی ام را از من دزدیده 

 

چرا فراموش کردم او مرا کشته  چرا همراهیش کردم کمکش کردم فرار کند و حالا همه ی آثار جرم را به دستم خودم از بین رفته کسی نمی تواند ثابت کند او قاتل است و به جرم کشتن من مجازاتش کند 

 

گیرم که من مقتول نبودم اگر حتی او کس دیگری را کشته بود من نباید کمکش می کردم حتی ذره یی پشیمان نیست اگر بار دیگر زنده شوم باز مرا خواهد کشت 

 

او مرا به چشم یک شی می بیند که می تواند سرگرمی جالبی باشد حتی به اشتباه  خیال می کند درد را احساس نمی کنم در حالی که حتی اگر کشته شده باشم پیش از مرگم یک انسان دردمند بودم

 

قبل از این که خاک را روی صورتم بریزند قاتل مرا به داخل قبر هل می دهد حالا به بدتم برگشتم گرمی زمین را احساس می کنم نمی توانم چشم هایم را باز کنم یه دستانم را تکان بدهم ولی من نفس می کشم چرا این قدر عجله دارید کسی نمی خواهد برای آخرین مرا ببوسد به آغوشش بفشارد فکر می کنند با آن هم زخم که نخواستند ببینند احتمال زنده ماندنم زیر صفر است  

 

از ترس فلج شدم قاتل می داند واقعا زنده شدم صبر می کند در اعماق زمین دفن شوم وقتی همه می روند دوباره بر می گردد  

 

می خواهد التماس کنم تا مرا از زنده به گوری نجات بدهد ولی باز چه فرقی می کند به او اعتباری نیست شاید دوباره مرا کشت و حتی بعد از مرگ روحم را آزار داد 

 

سکوت می کنم حتی با این که زنده به گوری می ترسم بگذار او خیال کند مردم و روحم در دسترس او نیست ولی معلوم نیست چه طور با جویدن گوشت تنم توسط موش ها کنار بیایم 

 

آیا این گور این آدم از دست رفته ملاقاتی خواهد داشت آیا کسی صدایم را خواهد شنید تا نجاتم دهد 

 

چند ساعت قبل از مرگم یک نفر در حین عصبانیت به من گفت خیال می کنم کسی به اسم تو توی زندگیم ندارم 

من هم در جوابش گفتم اما من هیج وقت فراموش نمی کنم تو را در زندگی ام دارم حتی با این که با من قهری و انکارم می کنی  

 

خودمونی تر:

چند ساعت پیش حالم خوب بود طوری که حالم خریدار نداشت ولی نمی دونم یهویی چرا غمگین شدم انگاری یه کسی یا یه حسی از غیب بهم حمله کرد 

‌فاطی نگران نباش تو پوست قلبت کلفت تر از این حرف هاست هر جور هم بشه باز هم ادامه می دی  

  • ۰۰/۰۱/۰۲
  • فاطمه:)(: