کاش میگفتی، کاش میدونستم تو کجایی*
#شبه واقعیت خیالی
نیاز به گفتنش نیست من و تو کنار هم عین دو تا بچه یم هیچ خوشم نمی یاد شبیه این آدم بزرگا باشیم بیا از اول با هم بچگی کنیم نگران سن و سال نباشیم می خوام به خودمون عادت بدم اگه پنجاه ساله شدیم و رفتیم اقیانوس آرام دنبال وال پنجاه و دو هرتز روی عرشه کشتی سالسا برقصیم اون هم توی یه شب مهتابی برای اولین بار
من خوب نیستم ولی سعی می کنم خوب باشم یک کم ترسیدم اغلب اوقات خودمو گم می کنم باید تنهایی از پسش بربیام رویاهامو پس بگیرم توی خراب آبادی که نمی تونم توی خیابون هاش دوچرخه سواری کنم چون یه زنم
مهم نیست من شورشی می شم بالاخره آزادی من هم می رسه می خوام اون روز یه زن اسیر رو نبینی با یه طغیانگر وحشی رو به رو بشی که به هیچ وجه نمی شه ساکتش نگه داشت اون روز حوالی باغ ارم هم قدم با توام پاییزه می دونی توی اون حوالی پاییز چه قدر معرکه است
می خوای یکی از آهنگ های نامجو رو برام بذاری من درست کنارتم ولی شروع می کنم به دویدن لعنت به من چون دویدن رو دوست دارم می خوام امتحانت کنم که دنبالم می دویی و چه قدر جدی هستی
من بدو و تو بدو دست دراز می کنی شونه ام رو می گیری صدای نامجو توی سرم می پیچه داره تو کجایی رو می خونه من این آهنگ رو قبلا رو شنیدم یه امتیاز منفی می گیری وقتی آهنگ تموم شد حالا نوبت توئه که بدویی و من بگیرمت
به گرد پات نمی رسم باید زمان مدرسه به جای دروازه بان توی حمله می ذاشتنت التماست می کنم بایستی یه امتیاز از دست رفته رو بهت بر می گردونم می دونم تا حالا له یار رو نشنیدی ولی من هم شکست می خورم حتی داستانش رو می دونی وقتی بهمن بر می گرده به ایل می فهمه که همه ی زن ها رو به اسارت بردن و عشقش گلنار هم جز اونا بوده خودجوش این رو می خونه
روی نیمکت می شینیم می خوایم مثل آدمای معمولی بقیه آهنگ هامو با هم گوش بدیم این یه مسابقه است باید آهنگ هایی رو بذاری که تا حالا اون یکی نشنیده آهنگ بعدی بلا چاو من قبلا چند بار شنیدمش
برات خیال می سازم هر دو سوار قایقیم و توی ونیز خورشید داره غروب می کنه من با ویالون بلا چاو می زنم چشم هامو بستم حواسم نیست داری نگاهم می کنی تو یه چهان گردی از اون سر قاره اومدی و من یه دختر نوازنده ام
با بلاچاو یه خیال دیگه هم دارم اما چون سیاسی می شه بذار وقتی حضوری دیدمت دم گوشت بگم تا اتفاقی برامون نیفته
نمی تونم داستان عاشقانه بنویسم چون عشق رو تجربه نکردم بهش اعتقاد هم ندارم چون مغرور و خودخواهم شاید یه داستان عاشقانه برای من وجود داره که شروعش با توئه من به این داسنان با تموم قلبم اعتماد دارم وگرنه غیر از این تنهایی برام امن تره
راستی یه زیان ساختم که اختصاصی خودته برای هیچ کس رمز گشایش نکردم من متوقف شدم مثل ساعتی که باتری تموم کرده وقتشه که دوباره با تو به حرکت بایفتم دیگه بسمه مرده متحرک بودن
- ۹۹/۱۲/۱۶