The.52.Hertz.Lonely.

You’ve got the words to change a nation

The.52.Hertz.Lonely.

You’ve got the words to change a nation

The.52.Hertz.Lonely.

در روزگاران دور آن سوی اقیانوس های آرام من یک وال تنهای تنها بودم تا این که بالاخره راز تنهایی ام کشف شد
افتادند پی این که چرا دیگر وال ها آواز مرا نمی شنوند
جانم برایتان بگوید کاشف به عمل آمد که فرکانس آوازم فراتر از فرکانس معمول دیگر وال هاست از آن جایی که همیشه تنها کوچ می کنم مرا پنجاه و دو هرتز نامیدند همینی شد که می دانید تنهاترین وال جهان شدم
ظاهرا آدمها خودشان هم در سکوت آواز می خوانند اگر خوب دقت کنی به وضوح فریاد می کشند اما کسی انها را نمی شنود نه خودشان را و نه رویاهایشان را و نه قلبشان را
حال به من گفته شده آدمم ولی تو باور نکن هنوز والی هستم که با فرکانس پنجاه و دو هرتز آواز می خواند انگاری نامرئی باشم مرا نمی بینند نمی شنوند
با این حال هنوز در مهاجرتم دز این اقیانوس پهناور و این آواز تنهایی را می نویسم
زیرا که فهمیدم زندگی همین ادامه است و به لحظه ای بند ...


از طریق این  ایمیل  می توانید با من تماس بگیرید :)(=
the52hertzalone1 @gmail.com




بایگانی

نبرد تن به تن برای شامی های سرخ کرده

چهارشنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۹، ۰۹:۵۱ ق.ظ

دیروز در حالی که داشتم کباب شامی ها رو سرخ می کردم با جوجو سر این که شامی برنداره نبرد تن به تن داشتم هی هلش می دادم و می گفتم خدات داده یکی برداری دیگه بهت نمی دم 

 

جوجو لب ور می چید و می گفت مامان دخترت واقعا   آشپز بد جنسیه 

 

خوب که عصبانی یم کرد و گاردم رو پایین آوردم یکی از شامی ها رو برداشت  طفلکی اون قدر هول بود دستش  سوخت می خواستم غر بزنم به جونش من می دونم و تو  تا این که به طور ناگهانی نصفه ی دیگه ی شامی رو گذاشت توی دهنم 

 

خیلی کم پیش می یاد غذاش رو با من تقسیم کنه خوب من هم همین طوری ام  بین ما دو تا تقسیم غذا یه جورایی به معنی ابراز عشقه وقتی می خوایم معذرت بخوایم برای اون یکی غذا مورد علاقه اش رو می خریم با این حال  هر دومون به شدت خوش خوراکیم تحت هیچ عنوان از غذا نمی گذریم  از ابتدای خلقت آدم  سر غذا با هم دوئل می کنیم اغلب اوقات  هم توی جنگ  جوجو می بره به خاطر این که ماندانا از افزایش وزنم دل هراسه در سمت یه داور غنیمت های جنگی من رو به جوجو بر می گردونه 

 

بنابراین  جوجو زیاد  براش مهم نبود که به  شامی کمتر گیرش بیاد  چون به هر حال مانداتا یکی بهش می داد بعد از این که خوشمزه ترین شامی عمرم رو خوردم  بهش گفتم خیلی خوب حالا که منم شریک جرمم سهمت رو می گیری   

 

واقعا دیروز ظهر جو آشپزی منو گرفته بود و کل آشپزخونه رو قلمرو خودم می دونستم بعد از ناهار وقتی داشتم سفره رو جمع می کردم جوجو لبخند ملیحی زد  و گفت همیشه  آدم باید هوای آشپز رو داشته باشه 

 

یادم نمی یاد بهش چی گفتم ولی خوب جوجوی من این جوریه کاریش نمی شه کرد باید بعدا مفصل ادبش کنم خوب من  هنوز داشتم به اون حرف عجیبش فکر می کردم بهش گفتم کاش پاندا کونگ فو کار ادامه داشته باشه 

 

جوجو گفت فکر نکنم دوباره بسازنش چون بعضی از آدما دوست دارن یه چیز خوب فقط برای یه بار اتفاق بیفته و دوباره تکرارش نکنن 

 

واقعا همچین آدم های عجیبی  هستن ؟ جوجو اولین کسیه که توی زندگیم می خواد من رو ذوق زده کنه در مورد همه چیز با من حرف می زنه بیشتر در مورد فیزیک و ریاضی که چه طوری توی زندگی کاربردی هستن یا یه مشک چه طور از زمین بلند می شه 

 

من هم روم نمی شه بهش بگم عزیزم من با دو تا  تجدید در درس ریاضی و فیزیک ثابت کردم به خونشون تشنه ام ملوسکم کانالت رو عوض کن ولی باز بد نمی دونم که بفهمم توی فضا چه خبره شاید یه روز به کارم اومد 

 

#دردانگی حافظانه 

  • ۹۹/۱۲/۲۰
  • فاطمه:)(: