دلیل نوشتن بعضی از داستان هام برای بند آوردن گریه هام بوده
من وقتی به نقطه جوش می رسم در حال زار زدن مثل ابر بهارم که ایده داستان به ذهنم می رسه شاید گاهی بد نیست تا سر حد مرگ عصبانیم کنن تا داستان بنویسم
الان گریه ام بند اومده ولی چند ساعت دیگه رو به خودم قول نمی دم شاید باز هم گریه کردم نمی خوام به هیچ کس حالا به هر نحوی که شده نیاز داشته باشم غرورم این رو ضعف می دونه باید حتما به خودم متکی باشم در کل توی این دنیای مزخرف از مدیون موندن خوشم نیومده حالا هر طور که شده براشون جبران کردم فاطی شک نکن هیچ کس بدون قید و شرط کمکت نمی کنه همه در قبالش یه چیزی رو می خوان
به هر حال داستان بعدیم که قراره بعد از مرا گناهکار صدا کنید پادکستش منتشر بشه در مورد زنیه که شوهرش رو به قتل می رسونه توی دادگاه اصلا احضار پشیمونی نمی کنه و می گه اتفاقا شوهرش ازش تشکر کرده که خلاصش کرده
هنوز انگیزه قتل مشخص نیست شاید پسر بچه هفت ساله راز رو فاش کنه که چرا مادرش دست به این قتل زده دقیقا روزی که در جایگاه شهود وکیل مادرش از پسر بچه می پرسه چرا از پدرت متنفری و مادرش التماس می کنه چیزی نگه ...
پیش خودتون نگین چرا توی داستان هات اکثرا مردا شخصیت منفی دارن چرا یه بار نقش قهرمان اصلی که زنه منفور نیست چون به جان خودم نمی دونم موقع نوشتن داستان به ضمیر ناخودآگاه رجوع می کنم و اون بهم الهام می کنه چی بنویسم
اسم این داستان رو گذاشتم چون مادرمم بخشش لازم نیست اعدامم کنید
احتمالا این داستانم رو پنجم فروردین منتشر کنم هنوز داستان قبلیم رو شروع نکردم اوخ تا بیست و ششم اسفند چیزی نمونده فاطی دست بجنبون:"(
- ۹۹/۱۲/۱۶