حرف هامو ا ز چشم هام بیرون بکش
سرم داد نکش چون من گریه می کنم می دونم حق داری گاهی عصبانی بشی کیه که نشه اما تو باز سرم داد نکش چون من خیلی ازش می ترسم می تونی کیسه بوکس بخری عصبانی یت رو سر اون خالی کنی اما هیچ وقت عصبانیتت رو سر من خالی نکن
من محکم نیستم ببخشید شکننده ام زود رنجم دیگه در برابر تو صد برابر بیشتر از همیشه بی دفاعم به دست هام نگاه کن اگه مشتشون کنم قدر مشت یه دختر بچه ده ساله است قلب به این کوجکی رو نشکن
اغلب اوقات به چشم هام نگاه کن اونا حرف هایی رو بهت می زنن که معمولا به زیون نمی یارم اگه روزی روزگاری از عصبانیت اختیارت رو از دست دادی روی من دست بلند نکن البته اگه نمی خوای روحم رو بکشی و ازت متنفر بشم
خودم می دونم نمی شه همیشه مهربون بود آدم گاهی بی اعصاب می شه همین خود من بد اخلاق بی اعصابم ولی با این وجود ازت می خوام صبور و مهربون باشی اگه حتی با تموم دنیا بدی وقتی که به من می رسی خوب من خوب باش باهام
نذار کنارت احساس تنهایی کنم کاری کن که احساس کنم برای تو فوق العاده ام هر چند که از ما بهترون ریخته باشه این دور و بر
وقتی باهات قهرم تا روز قیامت یه جوری از دلم در بیار که از خوشحالی گریه کنم بیا دنبالم در حالی که یه کلاه گیس بد قوراه زرد سرته و یه کاپشن صورتی جیغ تنته به ماشینت اشاره کن من کینه یی رو برگردونم به روی خودت نیار پشت سرم بایست دست هامو بگیر و کنار گوشم زمزمه کن من هاولم از آشنایی با شما خوشبختم الان می خوام تا قلعه متحرکم با شما پرواز کنم اینی که زیر پاتونه ابره شهر چه قدر از این پایین کوچیکه
با این که هاول ضایعی می شی ولی باز من هم سوفی تو می شم همیشه دلم می خواد شخصیت های رویایی بعضی از انیمه ها و کتاب ها واقعی بشن منو بخندون با همین کلاه گیس وسط خیابون وقتی که همه بهت اشاره می کنن برای من داستان کتاب و انیمه رو بهم بریز بیا دوباره از نو خودمون خلقشون کنیم
می تونم ببینمت هرم نفس هات روی گونه مه باهات هم قدمم روی آسفالتی که فکر می کنیم آسمونه ماشینت قلعه متحرکه باهاش می ریم بلند ترین نقطه شهر تا کایت سوار شیم غروب خورشید رو تماشا کنیم
دفعه دوم که ازت دلخور می شم پیتر پن باش همراه با پیتزایی که منتظرمه تا توی چمن های پارک همراه گربه ها با هم بخوریمش من هی غر بزنم از سهم خودت بهشون بده تو هی کلک بزنی منو هم وادار کنی بهشون غذا بدم
#شبه واقعیت خیالی
- ۹۹/۱۲/۱۶