آنچه که تا حالا نگفتم
گاهی یه جوری غمگینم که تموم شدنی نیست این توی داستان هام معلومه چند بار خواستم داستانی بنویسم که به آدما حس خوب بده بعدش بخندن ولی نتونستم نمی تونم جلوی خودم رو بگیرم باید اون قدر بنویسم تا روزی که دست بردارم از این همه سیاهی و دردی که توی دل داستانم هست
بهم می گن چرت و پرت بهم می گن افسرده بهم می گن مریض اما هیچ کدوم از اینا تقصیر من نیست من دارم حقیقت رو می نویسم توی دنیایی زندگی می کنیم که کودک همسری وجود داره تجاوز وجود داره نبعیض جنسیتی وجود داره خشونت وجود داره من چرا باید چشم هامو ببندم چیزی ننوبسم همه ی این انگ ها رو به جونم می خرم هر چند که بد نامم می کنن
مخصوصا تجاوز بیشترین درونمایه کارهام خواهد بود می خوام نشون بدم یه قربانی بعد از تجاوز چی به سرش می یاد اصلا داستانی که بیست و ششم اسفند قراره منتشر بشه در مورد همین موضوعه قرار نیست باهاش هم دردی کنین یا حتی گریه کنین می خوام بدونین این درد هست همینه که بی دفاع باشی التماس کنی دست از آزارت برداره بیشتر از این تحقیرت نکنه ولی به کارش ادامه بده چون گوشی برای شنیدن حرف هات نداره
داستان مرا گناهکار صدا کنید برای همه ی قلب هایی که توی اوج نا امیدی شکست برای همه ی صدایی که توی گلو خفه شد برای تنی که حافظه داشت و هیچ وقت فاجعه رو فراموش نکرد
- ۹۹/۱۲/۱۵