The.52.Hertz.Lonely.

You’ve got the words to change a nation

The.52.Hertz.Lonely.

You’ve got the words to change a nation

The.52.Hertz.Lonely.

در روزگاران دور آن سوی اقیانوس های آرام من یک وال تنهای تنها بودم تا این که بالاخره راز تنهایی ام کشف شد
افتادند پی این که چرا دیگر وال ها آواز مرا نمی شنوند
جانم برایتان بگوید کاشف به عمل آمد که فرکانس آوازم فراتر از فرکانس معمول دیگر وال هاست از آن جایی که همیشه تنها کوچ می کنم مرا پنجاه و دو هرتز نامیدند همینی شد که می دانید تنهاترین وال جهان شدم
ظاهرا آدمها خودشان هم در سکوت آواز می خوانند اگر خوب دقت کنی به وضوح فریاد می کشند اما کسی انها را نمی شنود نه خودشان را و نه رویاهایشان را و نه قلبشان را
حال به من گفته شده آدمم ولی تو باور نکن هنوز والی هستم که با فرکانس پنجاه و دو هرتز آواز می خواند انگاری نامرئی باشم مرا نمی بینند نمی شنوند
با این حال هنوز در مهاجرتم دز این اقیانوس پهناور و این آواز تنهایی را می نویسم
زیرا که فهمیدم زندگی همین ادامه است و به لحظه ای بند ...


از طریق این  ایمیل  می توانید با من تماس بگیرید :)(=
the52hertzalone1 @gmail.com




بایگانی

دانشجو ادبیاتی که تو درسش می دهی

شنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۹، ۰۹:۴۴ ق.ظ

جاناتان سرخ پوسته حتما باید در مواقع بحرانی مثل نیم ساعت قبل از امتحان مرصاد بلای خیالات را   به جانم بیندازی؟

من هم به نشانه ی عقب نشینی قول بدهم که شبه واقعیت خیالی  را بنویسم در حالی که هنوز  هفده فصل از باب پنجم را   تمام نکردم انگار به جای درسم باید تو را بخوانم و  از بر کنم 

ملالی نیست تو  تنت به ناز طبیان نیاز مباد خودم بلاکش  می شوم و می نویسم حتی در این مواقع اورژانسی که حوصله خودم را هم ندارم با صدای منزوی دانشجو ادبیات  بیست ساله حالی به حالی می شوم 

جاناتان سرخ پوسته مگر چه می شود روزی من بار سفر تو را ببندم مثل سرهنگ ها  بالای سرم ایستاده باشی نظارت کنی که همه چیز را در چمدان گذاشته ام من هم وقت نکنم شیشه ی عطر محبوبت را بدزدم تا از سر دل تنگی  شب هایی که بی تو بیدار می شوم بالشت و دست هایم را به عطر تو آغشته کنم چشم هایم را با خیال این که تو کنار منی   بر هم بگذارم 

القصه با اوامر ملوکانه امانم نمی دهی  مجبور می شوم در فرودگاه وقتی که سرت گرم جای دیگری ایست شیشه عطر را بردارم و برایت یادداشت بگذارم می دانم به محضی که بفهمی شیشه عطر را جا گذاشتم به من زنگ می زنی تا به جانم غر بزنی اما باور کن که من اگر در ساعت ده و ده دقیقه زیپ چمدانت را باز کردم و یواشکی برش داشتم صدقه سر دل تنگ بیچاره ام بود که هنوز تو نرفته یی قرار ندارد  لااقل  همین عطر را به من دیوانه ات ببخش... 

یک دوربین فوری و قاب عکس سوغاتی بیار تا با هزاران میخ به جان دیواری بیفتم  که  پیچکمان از سر و کولش بالا رفته پشت هر عکس سرمستی عاشقانه ام را بنویسم مثلا روزی که جاناتان دندان درد داشت از سوزن می ترسید از دکتر خواست سرش را روی زانوهای من بگذارد که آرام بگیرد البته با مخالفت دکتر رو به رو شد 

مثلا  روزی که می خواستی به من دوچرخه سواری یاد بدهی هر دو زمین خوردیم و توی پارک کلی سوژه مان کردند عکس روزی که با تو سقوط آزاد را تجربه کردم و آن قدر عکس داشته باشیم که موقع اسباب کشی یک چمدان بزرگ هم برای قاب عکس ها کافی نباشد 

تصور می کنم اوایل آشنایی مان از دستم کلافه باشی که چرا به تو نمی گویم دوستت دارم من هم از کالا پزشکی به هر بدبحتی شده یک گوشی پزشکی گیر می آورم  بعدش می گویم  چشم هایت را ببندی گوشی پزشکی را در گوش هایت فرو  می کنم کمی دردت می گیرد غافل گیر می شوی گوشی پزشکی را بر قلبم می گذارم از تو می خواهم که از من بپرسی که آیا عاشق توام 

بعدش سکوت کنم تا قلبم جواب تو را بدهد     صدای ضربان قلب یک عاشق دروغ نمی گوید جان جهانم خیالت تخت 

بی زحمت  در کالبد جاناتان سرخ پوسته ام نخزید و تسخیرش نکنید هشدار که آرامش ما را نخراشید که از قضا این شبه واقعیت خیالی رمز دار نیست 

# شبه واقعیت خیالی 

  • ۹۹/۱۱/۰۴
  • فاطمه:)(: