کینه خونین یعنی همین
خدایا به من اعتبار نیست مرا سر پل صراط با چند به پای گردن کلفت بفرست چون ممکن است بعضی ها را از پل بیندازم ته دره
همین که هست کینه ام شتری ایست قسم به زمانی که یک دوست به لحظات خوبی که با هم داشتیم خیانت می کند و یادش نمی ماند به زندگی چه قدر التماس کردم که حداقل یک بار دیگر حس خوبمان تکرار شود
با گذشت زمان هما ن حس رنگ عوض کرده است و با یاد آوری هزار باره اش انگاری نفرینم کردند که هر بار قلبم می شکند نمی خواهم باور کنم که دیگر همان گونه نیست چون به لطف کسی که باعثش بوده تبدیل به حماقت زندگی ام شده
به خدا کم نیست که تا ابد در موردش حرف بزنم شاید روزی زخمش از دل برود فاجعه هیروشمیاست اگر همان خاطره خوش را برای یک غربیه تعریف کنی البته احساس واقعی ات را به او نگویی و بپرسی به نظرت چه حسی داشت ؟
آن غریبه چون از ماجرا خبر ندارد حتما می خندد و می گوید وای چه حس خوبی داشت خوش به حالت
اما تو در خودت آوار می شوی به او و بی خبری اش حسادت می کنی آخر او چه می داند همین خاطره به ظاهر گول زننده به لطف دشمنی یک دوست مثل خوره وجودت رو می خورد و بی تیر خلاص در جوخه اعدامی
کاش می شد خاطرات خوبم را سوای خاطرات وحشتناکم نگه دارم اما بهم پیوستند سیاهی و تلخی خاطرات بدم گریبان گیر خاطرات خوشم می شود تر و خشک با هم می سوزد
چه می شود دلگرمم کنید که می فهمید چون خودم فکر می کنم هنوز نتوانستم منظورم را برسانم به کتاب تاریخی شباهت دارم که به ناچار عصر طلایی زندگانی اش را نابود می کند و تنها اتفاقات ناگوارش را نگه می دارد تا تاریخ دوباره تکرار نشود
منطق حکم می کند حداقل خاطرات خوبت را به یاد بسپاری اما دل فتوا سر می دهد که از هستی ساقطش کنی واقعا دنیا برعکس می چرخد
سفت به بغل دستی ات بچسب حتما به سمت تو می دوم و هلت می دهم و دستت را نمی گیرم و به ته دره سقوط می کنی
تا دریابی چه عذابی ایست که در جهنم خاطرات بین زمین و آسمان معلق باشی و راه برگشت نداشتی باشی تا روزی که واقعا همه چیز به طور رسمی بمیرد چرا که غیر رسمی بار ها مردی و زنده شدی
پست رمز دار نیست تا شاید به خودم بیام تا شاید به خودت بیای
#ننه غرغرو پست مدرن
#فاش شدن سرمهریات
- ۹۹/۱۰/۲۲