ولی بین اون همه عیب که می دیدن چشمای قشنگی داشت
معمولا یا احتمالا سر کلاس خودش رو خیس می کرد و یه بار هم دیده بودم که توی خیابون مادرش اون رو می زنه و دست هاشو می کشه که همراهش بیاد
بعد ها این خاطره رو برای یکی از همکلاسی هام که می شناختش مطرح کردم و واکنش این همکلاسی یم خیلی ستودنی بود اصلا توی لحنش قضاوت رو احساس نمی کردی چون از همه چیز با خبر بود الان از خجالت یادم نمی یاد چی گفت آهان بهم گفت این بنده خدا یک کم از نظر ذهنی از همون عقب بوده ما نا دانسته خیلی وقتا اذیتش کردیم
آره خیلی شرمنده خودم شدم که موقع تعریف کردن همچین خاطره یی قصد داشتم برای سرگرمی سر حرف رو باز کنم
کسی که اون لحظه حضور نداره تا از حیثیتش دفاع کنه چرا گاهی خودش رو خیس می کرد چرا گاهی بدون هیچ دلیل خاصی می زد زیر گریه شاید توی کلاس به خاطر حالت نا فرم دندونش و لحن حرف زدنش مورد آزار و اذیت قرار می گرفت دیگه اگه می فهمیدن همچین مشکلی داره چی کار می کردن
یادمه هیچ دوستی نداشت معمولا به خاطر بوی بد بدنش یا بچه گانه حرف زدنش همه فکر می کردن یه کودن محضه خوب سیستم طبقاتی و آب دوغ خیاری مدرسه است خلاصه تنهای تنها بود به ماندانا که گفتم همچین کسی توی کلاسمون هست ازم خواست براش هدیه ببرم
من هم مشکلی نداشتم دوباره توی کلاس قهرمان بازی در بیارم و جلب توجه کنم فاطمه توحیدی یار ستم دیدگان کلاس
تا اون روز به خیلی ها هدیه داده بودم به م که قلدر مدرسه بود به ف که سیاه پوست بود به دال که افغان مهاجر بود به هر کسی که برای طرد شدنش و تنهایی بودنش یه انگی داشت
الان می فهمم هدف ماندانا مثل من خودنمایی نبود بلکه می خواست بهم درس مهم تری یاد بده هیچ وقت از نوک بینی آدما رو نبینم با پیش داوری هام شرایط رو برای کسی سخت نکنم شاید اون لحظه داره با دردناک ترین زخم زندگی می کنه حداقل من یکی نوک نزنم به زخمش
ماندانا یه مداد فانتزی صورتی خرید درست همون کاری که برای همه کرده بود
وقتی به همکلاسی یم دادم اصلا باور نمی کرد فکر می کرد اونو با یکی دیگه اشتباه گرفتم از اون روز یک کم با هم صمیمی تر شدیم حتی گاهی زنگ تفریح ها با هم بودیم ولی بهش حق می دم با من احساس صمیمیت نداشت
وقتی که فهمیدم چه قدر تنهاست ناراحت می شدم که کل زنگ تفریح کنار دیوار دستشویی می ایسته تا پشت مانتوش خشک بشه
واقعا معلم های آموزش و پرورش از تیمارستان فرار کردن یا اصلا توی واحد های دانشگاهی شون روان شناسی نگذروندن این طفلکی با شرایطی که داشت بیشتر از طرف معلم ها مورد آزار و اذیت قرار می گرفت شاید اگه معلم هامون به خاطر نمره هاش بهش سخت نمی گرفتن شاید اگه نمی ترسید بهشون می گفت هر از گاهی باید زود به زود بره دستشویی
با این اوصاف دیگه از دانش آموز چه انتظاری می ره که براش قلدری نکنه
از خودم ناراحتم به بار باعث شدم بیشتر تحقیر بشه اردو مدرسه بودیم دیدم این داره برای کلاس بالایی ها بطری آب می بره اونا هم می خندن و این رو بهم نشون می دن
ازش پرسیدم داری چی کار می کنی و این آب رو برای کی می بری بهم گفت اینا گفتن اگه کارشون رو انجام بدم توی امتحان ریاضی بهم تقلب می رسونن
من هم بطری آب رو از دستش گرفتم جلوی چشم کلاس بالایی ها توی باغچه خالی کردم و درست یادم نمی باد شاید تهدیدشون کردم که دیگه ازش به خاطر این کارها سو استفاده نکنن
بماند چه قدر اون لحظه خفن به نظر رسیدم ولی حواسم نبود که سرخورده اش کردم و پیش همه احمق جلوه اش دادم که به خاطر یه امتحان حاضره چی کار کنه
هیچ وقت مثل بقیه مسخره ات نکردم ولی بابت اون یه بار که با همکلاسی یم پشت سرت حرف زدم و بابت قهرمان بازی اون روزم معذرت می خوام می دونستی که چشمای قشنگ داشتی و رنگ موهات زیر نور خورشید خوش رنگ به نظر می رسید
من اگه ماندانا رو نداشتم مطمئنا هیولا می شدم شما نمی دونین گاهی چی کارا می کنه این روزا زنگ در خونه مون رو کولی ها و گدا ها می زنن به من باشه فکر می کنم اکثر اینا دارن سو استفاده می کنن ولی ماندانا خیلی اصرار داره یه چیزی بهشون بدیم که نا امید از در خونه مون نرن
هر ماه نذر می کنه یه مبلغی رو به یه فرد نیاز مند بده همیشه بهمون می گه به آدم نیازمند بیشتر از یه فرد ثروتمند احترام بذاریم بر این عقیده است ثروت به اخلاق آدمه نه دارایش اگه یه وقت بفهمه با تکبر با یه نفر برخورد کردیم جوری ناراحت می شه که انگار سیگار دستت دیده
من مهربونی های زندگیم رو از ماندانا دارم که از بچگی وقتی می فهمید بعضی همکلاسی هام به خاطر شرایط خاصشون بین بقیه طرد شدن ازم می خواست با یه هدیه خوشحالشون کنم و باهاشون رفیق باشم
- ۹۹/۱۰/۱۸