نقش نا معلوم
هنوزم برام سواله مگه اون مسئله چه ربطی به من داشت ؟!
یه دوستی به اسم ب داشتم که خیلی با مزه بود مخصوصا وقتی که سر کلاس سوال های بی ربط می پرسید یه ریز حرف می زد گاهی برات دردسر درست می کرد هر چی بهش می گفتی باور می کرد وقتی فهمید نوشتن رو دوست دارم اون هم مثل من می خواست نویسنده بشه
حالا بریم سراغ ت
ت مادر مذهبی داشت این هم همیشه سر این موضوع با مادرش درگیری داشت من وقتی می خوام برای یه نفر معضلات بلوغ رو توضیح بدم از ت یاد می کنم این ت هیچ وقت از من خوشش نمی اومد و من هنوز از دستش دلخورم چرا جامدادی مورد علاقه ام رو کش رفت تا به دوست هاش ثابت کنه عجب شاخی تشریف داره ت برای این که مورد تایید دوست هاش قرار بگیره هر کاری می کرد و این ت به غیر از اون اکیپ اراذل کلاس یه دوست صمیمی به اسم ز داشت که خیلی بهش وابسته بود یه مدتی ز کنار من نشست و با ت قهر کرد بعد من فهمیدم نا خواسته باعث جدایی این دو تا شدم خیلی دلم برای ت سوخت شاید به همین خاطر ت یه بار باهام طرح دوستی ریخت ازم در موردهمه چیز پرسید تا بیشتر منو بشناسه من هم فهمیدم توی زندگی ت از اون مدل آدمای کسل کننده ام خیلی براش گرون تموم می شه که شبیه من بشه بنابراین بهم غیر مستقیم فهموند خیلی ناراحته که از ز جدا شده
به ز گفتم که ت خیلی بی قراری می کنه چرا نمی خواد با هم آشتی کنن و خلاصه یه حرفی زدم که ز با ت آشتی کرد اما از اون به بعد ز یه جوری نگاهم می کرد که انگاری ازم دلخوره من سر گروه زبان ز بودم بهش زبان درس می دادم و چیز زیادی از ز نمی دونستم
ز صورت رنگ پریده و غمگینی داشت من هیچ وقت ندیدم که بخنده شخصیت درونگرایی داشت با این که حرفی نمی زد از غم توی چشماش متوجه می شدی توی زندگی یش مشکلاتی داره که اونو از درون نابود کرده
رابطه من با ز در همین حد بود خلاصه یه روز ت اومد بهم گفت که دوستت ب می خواد برای ز قرص بیاره بهش بگو این کار رو نکنه
من هم هاج و واج مونده بودم این ب بلا نگرفته دکتر شده ت رو دل گرم کردم که باشه حتما بهش می گم دلیلش رو هم نپرسیدم چون به من ربط نداشت تا این که ت خودسر بهم گفت می دونی چرا ز همیشه مچ بند می ببنده چون چند بار با تیغ خودکشی کرده حالا هم از ب قرص می خواد
فکر کنم خود ب هم اونجا بود من قبل از این که ت بخواد چیزی بگه، به ب گفتم حالا که فهمیدی لطفا هیچ قرصی نیار و دردسر درست نکن
برام سواله وقتی ت می تونست به خود ب بگه چرا به من گفت و نقش من این وسط دقیقا کجاست شاید به خاطر این که ب غالبا از من حرف شنوی داشت ولی اگه می فهمید یکی قرص رو برای خودکشی می خواد حتما نمی داد مگه دیوونه بود بعدش ت چرا باید راز دوستش رو به ما می گفت
هیچ وقت یادم نمی ره وقتی که بعد از اون قضیه یه بار اتفاقی جای تیغ رو روی دستای ز دیدم و چه قدر ز خجالت کشید
همه چیز به همین راحتی تموم شد ز تا آخر سال تحصیلی دائما سر کلاس حضور داشت تا اونجایی که من می دونم زنده موند توی گروه زبان بیشترین نمره رو می گرفت و از بهترین ها بود ولی مثل قبل سعی نمی کرد با من صمیمی تر باشه رابطه اش همچنان با ت شکر آب بود
به هر حال می تونستم با ز مهربون تر باشم و باهاش دوستانه رفتار کنم چرا توی این ماجرا دلم برای ت سوخت که یه احساس انحصار طلبانه به ز داشت و نمی خواست کسی جز خودش کنارش باشه
گاهی می گم نکنه ز همیشه منتظرم بوده که کمکش کنم ولی من نادیده اش گرفتم نکنه ز روی کمکم حساب می کرده من فکر کردم ت می تونه همراهش باشه و کمکش کنه
بگذریم من که هیچ وقت راز اون روز نمی فهمم گفتم بنویسم و نتیجه ی اخلاقی یش فقط یادم بمونه جالبه که نمی دونم از این خاطره چه نتیجه یی باید گرفت
- ۹۹/۱۰/۱۸