سی و یکم دسامبر
من عاشقتم
و
تو را روی برگهی سی و یکم دسامبر تنها نمیگذارم
تو را روی دستانم میگذارم
و از فصلی به فصل دیگر میبرم
در زمستان یک کلاه پشمی قرمز روی سرت میگذارم تا سردت نشود
در پاییز تنها بارانیام را به تو میدهم که تنت کنی و خیس نشوی
در بهار تو را روی گیاهان تازه میخوابانم و تو را میگذارم که صبحانهات را با ملخها و گنجشکها بخوری
در تابستان یک تور شکار برایت میگیرم تا صدف و پرندگان دریایی و ماهیهای ناشناخته شکار کنی
نزار قبانی
دو ساعت دنبالش گشتم تا پیداش کنم این شعر نزار معنی خاصی برام داره فقط به خاطر سی و یک دسامبرش
کاش ترجمه بهتری از این شعر وجود داشت کاش این شعر رو با صدای خود نزار می شنیدم کاش امروز به کوه مرموزی می رفتم که از بچگی دوست داشتم غروب خورشید رو بر فرازش تماشا کنم اما مشکل همینه که من زیادی خواهم به حداقل قانع باش همه ی معجزه هارو گذاشته برای روزی که دیگه زنده نیستی
#بماند به یادگاری
- ۹۹/۱۰/۱۰