The.52.Hertz.Lonely.

You’ve got the words to change a nation

The.52.Hertz.Lonely.

You’ve got the words to change a nation

The.52.Hertz.Lonely.

در روزگاران دور آن سوی اقیانوس های آرام من یک وال تنهای تنها بودم تا این که بالاخره راز تنهایی ام کشف شد
افتادند پی این که چرا دیگر وال ها آواز مرا نمی شنوند
جانم برایتان بگوید کاشف به عمل آمد که فرکانس آوازم فراتر از فرکانس معمول دیگر وال هاست از آن جایی که همیشه تنها کوچ می کنم مرا پنجاه و دو هرتز نامیدند همینی شد که می دانید تنهاترین وال جهان شدم
ظاهرا آدمها خودشان هم در سکوت آواز می خوانند اگر خوب دقت کنی به وضوح فریاد می کشند اما کسی انها را نمی شنود نه خودشان را و نه رویاهایشان را و نه قلبشان را
حال به من گفته شده آدمم ولی تو باور نکن هنوز والی هستم که با فرکانس پنجاه و دو هرتز آواز می خواند انگاری نامرئی باشم مرا نمی بینند نمی شنوند
با این حال هنوز در مهاجرتم دز این اقیانوس پهناور و این آواز تنهایی را می نویسم
زیرا که فهمیدم زندگی همین ادامه است و به لحظه ای بند ...


از طریق این  ایمیل  می توانید با من تماس بگیرید :)(=
the52hertzalone1 @gmail.com




بایگانی

خواجه بی زحمت آدرس ما رو به محتسب نده

جمعه, ۱۲ دی ۱۳۹۹، ۰۴:۱۴ ب.ظ

به یاد  ندارم  سعدی یا حافظ بود که می گفت اگه محتسب می دونست که با چشمای تو مست می شم مجازاتم می کرد چه قدر خوبه که محتسب هنوز نمی دونه یه چیزهایی توی زندگی هست که می شه باهاش مست شد 

وگرنه مست شدن با یه جام انگوری راحت ترین کار ممکنه  هنوز دیر نشده تو باید مستی منحصر به فردت رو پیدا کنی 

 تا قبل از کلاس حافظ فکر می کردم مستی یعنی زایل شدن عقل ولی به لطف استاد حافظمون فهمیدم که توی دنیا شراب های بسیاری هست که می شه باهاش سر مست شد و شراب هر کس با اون یکی فرق می کنه 

مثلا اقای ایکس می خواد با شراب انگوری مست لاقید بشه اما خانم زد  فقط وقتی که روزای بارونی زیر مرقد حافظیه غزلیات شمس زمزمه می کنه احساس مستی بهش دست می ده 

حتی ممکنه که یه نفر هر روز با شنیدن قرآن توی ماشینش مست سرخوش به حساب بیاد پس نمی تونیم  مثل محتسب حکم صادر کنیم  هی تو  مجازاتی 

 استادمون  موقع  تدریس اشعار حافظ تاکید داشت که  بر اساس عقایدمون در مورد کم و کیف مستی تصمیم بگیریم خودش هم هیچ پیش داوری کور کورانه یی نداشت بنابراین  بعضی ها می گفتن استاد  منظور حافظ در این بیت  شراب الهی هست  یا  این که بعضی ها می گفتن نه استاد اشتباه ست حافظ شراب انگوری رو مد نظر داشته   

من هنوز نمی دونم با چه چیزی مست می شم اما برام  هر لحظه فرق می کنه به خاطر همین می خوام هر روز دردانگی حافظانه زندگی مو بنویسم تا راز سرمستی مو کشف کنم 

برای مثال امروز ماندانا و چشم عسل برامون پرتقال و نارنگی خریده بودن ماندانا صدام زد که توی شستن شون  کمکش کنم 

من عاشق دو آتیشه رنگ نارنجی ام چون   اولین باری که توی شهرمون برف بارید لباسم نارنجی بود به خاطر همین هر وقت این رنگ رو می بینم حس کودکیم برام تداعی می شه 

موقع شستن میوه ها شبه واقعیت خیالی مو برای ماندانا تعریف می کردم که بین نارنگی ها یه میوه ی عجیب پیدا کرد جلوی صورتم گرفت و یه چیزی گفت که الان یادم نمی یاد 

اول فکر کردم داره می گه این خیالت یه اصطلاح توی روان شناسیه بعدش خیلی به خودم خندیدم آخه   ماندانا داشت اسم میوه رو بهم یاد می داد  تا بعدا اگه یه روز گذرم به سبز فروشی  افتاد و دیدمش خیلی تعجب نکنم 

جریان از این قراره که یه بار که داشته خرید می کرده با زوج جوانی آشنا می شه  که اسم این میوه رو نمی دونستن و با هزار شرم از ماندانا  پرسیده بودن که  این میوه چیه 

من از تصور اونا  حسابی سر حال اومدم بالا و پایین پریدم ماندانا چون من رو خیلی خوب می شناسه زیاد جا نخورد زبونم بند اومد بود یک کم که آورم تر شدم گفتم خیلی رمانتیکه که من الان اسمش رو می دونم و می تونم بعدا پزش رو بهش بدم 

ماندانا متعقد بود که حتما اسمش یادم می ره و دوباره ما هم مجبوریم از یه نفر بپرسیم بعدش  میوه یی که نباید بین نارنگی ها می بود با دستای خودش  پوست کند  دایره های سر میوه رو نشونم داد  و اجازه داد که بوش کنم اصرار داشت  یه حبه رو با دستای خودش توی دهنم بذاره 

  ازم خواست  که باور کنم این میوه با همه ی نارنگی هایی که شستم فرق داره و خیلی خاصه من هم  واقعا غافل گیر شدم مزه اش شبیه لیمو شیرین بود اما یک کم از لیمو شیرین خوش مزه تر    رایحه اش به پرتقال شباهت داشت اما هم شکل نارنگی بود 

پنج دقیقه بعد از این قضایا  چشمامو بستم و به حافظه ام التماس کردم که اسم میوه رو به یاد بیارم ماندانا حق داشت  که به مرور زمان فراموشش می کنم 

 چند بار پرسیدم ولی باز   فراموش کردم حتما می پرسین سر مستی کجا بود یه روزمره ساده است همه ی ما مجبوریم به خاطر کورنا همه چیز رو ضد عفونی کنیم 

ولی وقتی عقربه های ساعت نزدیکای زمان مورد علاقه ام باشه رنگ نارنجی به چشم بخوره و همراه  ماندانا درست مثل یه بچه میوه ی عجیبی رو بخوریم که اتفاقی بین نارنگی ها پیداش شده و شاید اگه ماندانا بهم نمی گفت هیچ وقت نمی فهمیدم همچین میوه یی وجود داره چرا مست سر سرخوش نشم حتی الان هم از فرط هیجان عاجزم از شرح چیزی که دیدم و شنیدم 

محتسب خان آدرسم خونه ام رو داری که ؟

می تونی بیای به جرم این خوشحالی سرمستانه توبیخم کنی علائمش رو هم دارم سرم گیج می ره تلو تلو می خورم همین جوری یه چیزی می پرونم 

ماندانا یه مدتیه که برنج ها رو دور نمی دازه و من مامور  غذا دادن به گنجشک ها و قمری های محله ام

بدم نمی یاد هر روز به این بهونه از قرنطینه ی خانگی بیرون بزنم حتی گاهی اگه سر حوصله باشم  برای این کار به خودم می رسم موهامو شونه می کنم لباس ست می کنم 

توی این چند لحظه یی که هوای آزاد رو نفس می کشم تازه یادم می یاد به جز اتاق و خانواده ام دنیاهای دیگه و موجودات زنده دیگه یی هم هستن 

اوایل نمی دونستم برنج رو کجا بریزم ماندانا بهم این جوری آدرس می داد که هر جا که دیدی دو تا پرنده نشستن و با اومدنت پر می کشن اونجاست 

جدیدا داره برای سبزه های عید دونه های نارنج رو امتحان می کنه چهار تا گلدون هم کاشته ولی فعلا در نیومده یه بار سر سفره آه غلیظی کشید و گفت فاطی وقتی فکر می کنم ممکنه دونه های نارنج جوونه بدن و رشد کنن دلم نمی یاد دور بندازمشون انگاری که موجود زنده ان 

دیو هم روبه روی محل کارش آفتابگردون های زمستونی کاشته البته تابستون هم کاشته بود کورنا که نبود قبل از رفتن به دانشگاه از اونجا می گذ شتم تا گل های آفتابگردونش رو بو کنم هنوز کسی پیدا نشه که عطر تنش مثل گل های آفتابگردون باشه وقتی که شبنم روش نشسته و خورشید تازه طلوع کرده 

چشم عسل هم بدون این که بهم بگه به سر مرد سبزم یعنی پیچکم یه کاموا وصل کرده و از این طریق به میخ متصلش کرده تا  تا رشدش راحت تر بشه دیدم چه قدر سخته از نردبون لرزون و بی اطمینان آویزون بشی تا دستت به پیچک ها برسه جالبه که این دفعه من ازش نخواستم خودش بدون این که بهم بگه این کار رو کرده بود آخه می دونه چه قدر به این پیچک وابسته ام 

و از جوجو نازم نگم که با استدلال های فلسفی یش بهت زده ام می کنه 

 

تا سرمستی و دردانگی حافظانه بعدی بدرود 

  • ۹۹/۱۰/۱۲
  • فاطمه:)(: