والا دو کلام حرف حساب
حافظ | غزل 254 بیت دوم
از دست غیبت تو شکایت نمیکنم تا نیست غیبتی، نبود لذت حضور
حافظ | غزل 252 بیت هشتم و نهم
هر دم از درد بنالم که فلک هر ساعت کندم قصد دل ریش به آزار دگر
بازگویم نه در این واقعه حافظ تنهاست غرقه گشتند در این بادیه بسیار دگر
حافظ | غزل 250 بیت هفتم
روز مرگم نفسی وعده دیدار بده وان گهم تا به لحد فارغ و آزاد ببر
حافظ | غزل31 بیت هشتم
آن که ناوک بر دل من زیر چشمی میزند قوت جان حافظش در خنده زیر لب است
حافظ | غزل 32
خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بست گشاد کار من اندر کرشمههای تو بست
مرا و سرو چمن را به خاک راه نشاند زمانه تا قصب نرگس قبای تو بست
ز کار ما و دل غنچه صد گره بگشود نسیم گل چو دل اندر پی هوای تو بست
مرا به بند تو دوران چرخ راضی کرد ولی چه سود که سررشته در رضای تو بست
چو نافه بر دل مسکین من گره مفکن که عهد با سر زلف گره گشای تو بست
تو خود وصال دگر بودی ای نسیم وصال خطا نگر که دل امید در وفای تو بست
ز دست جور تو گفتم ز شهر خواهم رفت به خنده گفت که حافظ برو که پای تو بست
- ۹۹/۰۹/۱۳