به هر حال نترس ... جونی
تا دیروز نمی خواستم به گذشته برگردم چون اعتقاد داشتم فایده یی نداره اما امروز عجیب دلم می خواد از کلاس دستور کلافه بشم و از کلاس بزنم بیرون
بعدش از اتاق کارشناسی ارشد صدای سه تار بشنوم از خود به خود بشم و به اعماق گمشده ام برگردم اما این بار به جای این که بزدل باشم و پشت در گوش با یستم جرات به خرج بدم در بزنم و بفهمم کیه که سه تار می زنه
زیاد از سه تار خوشم نمی یاد اما امان از صاحب دستای اون ساز که هیچ وقت قسمت نشد ببینمش ....
ببخشید تا یه مدتی نیستم نیاز دارم تمرکز کنم از نوشته های خودم نا راضی ام دست و دلم هم به نوشتن داستان نمی ره از طرفی امتحان های پایان ترمم هم نزدیکه و شوربختانه آشفتگی حالیم از قبل شدت بیشتری گرفته
شاید متوجه شدین که به طرز غریبی اکثر پست های وبلاگ رمز دار شدن چون سر عقل آمدم بعضی حرف هارو فقط باید به چشمای ... بگی که جونت رو به آتیش می کشه و حیرت زده ات می کنه وگرنه هر رهگذری محرم اسرار نیست
بچه که بودم هر وقت از دست آدما فراری بودم توی کمد یا زیر تخت قایم می شدم بگمونم وبلاگ هم همین حکم رو داشت کاش از روز اول تصمیم نمی گرفتم با اسم واقعی یم بنویسم و آدرس وبلاگم رو خیلی ها نمی دونستن همون کسایی که توی زندگی واقعی حتی یه کلمه از خودم براشون نگفتم حالا از بد روزگار می تونن این جا بخونش
صبح که از خواب بیدار می شم محاله که نگن باز یکی به خاطر کورنا مرده و با کم ترین بدحالی خانواده ام دست و دلم نلرزه که کاش پای شتر مرگ قلم بشه
اگه قضاوتم نمی کنین بگم از نطر روحی نیاز دارم یکی موهامو پشت گوش بندازه و هرم نفس هاش رو روی گونه ام احساس کنم یهویی بی مقدمه زمزمه کنه : نترس تو قوی تر از چیزی هستی که نشون می دی
به وبلاگ سرکشی می کنم و اما شاید ننویسم چون خاطراتی برای گفتن هست که نمی شه هر جایی نوشت اون هم با اسم واقعی خودم
من محتاجم که این حرف هارو در قالب داستان و رمان بریزم اما گفتم که یه مدتی می شه که داستان ننوشتم باید کاری کنم حسش برگرده
#شبه واقعیت خیالی
#فاش شدن سر مهریات
#بماند به یادگاری
- ۹۹/۰۹/۲۰