The.52.Hertz.Lonely.

You’ve got the words to change a nation

The.52.Hertz.Lonely.

You’ve got the words to change a nation

The.52.Hertz.Lonely.

در روزگاران دور آن سوی اقیانوس های آرام من یک وال تنهای تنها بودم تا این که بالاخره راز تنهایی ام کشف شد
افتادند پی این که چرا دیگر وال ها آواز مرا نمی شنوند
جانم برایتان بگوید کاشف به عمل آمد که فرکانس آوازم فراتر از فرکانس معمول دیگر وال هاست از آن جایی که همیشه تنها کوچ می کنم مرا پنجاه و دو هرتز نامیدند همینی شد که می دانید تنهاترین وال جهان شدم
ظاهرا آدمها خودشان هم در سکوت آواز می خوانند اگر خوب دقت کنی به وضوح فریاد می کشند اما کسی انها را نمی شنود نه خودشان را و نه رویاهایشان را و نه قلبشان را
حال به من گفته شده آدمم ولی تو باور نکن هنوز والی هستم که با فرکانس پنجاه و دو هرتز آواز می خواند انگاری نامرئی باشم مرا نمی بینند نمی شنوند
با این حال هنوز در مهاجرتم دز این اقیانوس پهناور و این آواز تنهایی را می نویسم
زیرا که فهمیدم زندگی همین ادامه است و به لحظه ای بند ...


از طریق این  ایمیل  می توانید با من تماس بگیرید :)(=
the52hertzalone1 @gmail.com




بایگانی

این جاساز پیش از مرگمه اگه یوقت نیومدی:/

جمعه, ۱۴ آذر ۱۳۹۹، ۰۸:۲۰ ب.ظ

جاناتان سرخ پوسته 

جان جهانم نباید راز را به غیر گفت به راستی  تکلیف من با تو چیست من رازهای زیادی از خودمان این جا نوشتم پشیمان هم نیستم اما باز  بین ما اسراری هست که باید تو را ببینم مفصل برایت تعریف کنم 

جاناتان سرخ پوسته 

تا حالا در مورد طرج جوانه های مهر شنیدی این یک طرح خیریه است که در بیمارستان های کشور برگزار می شود در این طرح اگر داوطلب باشی پس از گذراندن دوره روانشناسی کودکان بیمار می توانی در بیمارستان های نمازی و امیر برای کودکان بیمار داستان بخوانی و با آنها بازی کنی خلاصه وجودت باعث شود درد را کمتر احساس کند و دمی خنده یی بر لبانش آوری  

اصلا این ایده برای اولین بار به ذهن یک دانشجوی پزشکی رسید اما متاسفانه تحقق شدن رویایش را ندید چون بر سر سانحه تصادف برای همیشه آسمانی   شد اما دوستانش دست به دست هم به این رویابش پر و بال دادند 

ببخشید الان یک کم احساساتی شدم و سوز سردی در قلبم احساس می کنم اگر من روزی رویایی داشته باشم اگر بیش از رسیدن به رویایم اجل مجالم ندهد تو به من قول می دهی که به پایان برسانی اش 

جز تو کسی را ندارم با وجود من و دنیای رو به پایان رویا یا بهتر است بگویم هدف زندگی ام را پیدا کردم به خاطر این که وحشت داشتم بمیرم به خانواده ام گفتم ولی مطمئن نیستم بعد از مرگم به یاد داشته باشند که روزی اگر مردم آنها این راه را ادامه بدهند 

فعلا خبری از تو نیست باید صبر کنم که بیایی اما اگر دیر شود چگونه بفهمی که من از تو خواستم پس از نبودنم شمع سوخته جانم را به دست بگیری تا به تاریکی لعنت بفرستی 

ببین اگر مردم و فرصتی محیا نشد برای وصال من و تو ،به ماندانا بگو یادتان هست روزی که فاطمه در مورد رویای ناکام نویسنده ی اتحادیه ابلهان گفت و از رویاهایی حرف زد که شاید زندگی مجالش ندهد اما شما باید ادامه اش بدهید چون برای فاطمه به اندازه ی هر چیزی که می پرستید اهمیت داشت 

نمی دانم اما احساس می کنم بار ها به ماندانا رویایم را گفتم حتی یک بار در وبلاگ سر بسته به آن اشاره کردم حداقل ماندانا بهتر از هر کسی می داند من در این چند سال آینده چه رویایی در سر می پرم و دلایلم چیست 

به هر حال آدمی ایست شاید فراموش کند رویا و  آخرین خواسته  زندگی ام را بر تکه کاغذی می نویسم آن را پشت قاب عکسی که به شکل قلب است پنهان می کنم اگر روزی نبودم و ندیدمت 

به خانه مان بیا تا آخرین تکه از قلبم را  به ارث ببری قلبی که از جنس جوهر   واژگانی ایست که بر کاغذ مرموز نوشتم 

اگر به خانه راهت ندادند این پست را نشانشان بده و بگو فاطمه خودش گفت ، خواهش می کنم اصلا مرا راه ندهید فقط آن نامه پشت قاب مال من است می توانید نامه را بخوانید خود فاطمه نوشته  این آخرین خواسته   از من است 

 

پ ن :

وای حالا چه طور این حرف هایی رو که باید به خودت می گفتم روی یه کاغذ بنویسم مثل وصیت آخر می مونه باید بی نقص باشه اما بی خیال مهم نیته 

ببخشید اما هر روز می شنوم یکی مرده و فکر می کنم شاید نفر بعدی من باشم یه حسی هم بهم می گه عمر تو بیشتر از من قد می ده اگه خودم نتونستم این کار رو بکنم برام انجام می دی ؟

می تونم روی کمکت حساب کنم چون احساس می کنم اگه این کار رو انجام ندم انگار وجود داشتنم هیچ فایده یی نداشته شاید اگه گربه می شدم مفید تر بودم 

نظرم عوض شد دو تا نامه می نویسم یکیش رو پشت قاب قایم می کنم و اون یکی رو لای کتاب اتحادیه ابلهان قایم می کنم 

لعنتی کاش می تونستم بهت بگم چه قدر برای من رویاییه که از اون دنیا تماشات کنم که به خواسته ام عمل کردی و برای یه بار توی زندگی یم نا تموم به حال خودم رها نشدم 

توی چه زمانه ی بی رحمی زندگی می کنم ممکنه   خانواده  ات   درگیر کرونا بشن با چشمای خودت ببینی مثل شمع آب می شن و در نهایت بمیرن ببخشید اینو می گم اما اگه کنارشون باشی باز می تونی برای آخرین باهاشون وداع کنی 

اما بدبختانه دور ازخانواده ات باشی و  نتونی برای آخرین بار چهره ی عزیز از دست رفته رو ببینی غم انگیز ترین مرثیه دنیاست که یه نفر می تونه در موردش بنویسه و فعلا من اون یه نفر نیستم 

چون اون قدر سخته که نمی تونم بنویسم واقعا نمی خوام  فکر  کنم کورنا با اومدنش چه تراژدی هایی که با خودش آورد 

#شبه واقعیت خیالی 

#فاش شدن سر مهریات 

  • ۹۹/۰۹/۱۴
  • فاطمه:)(: