آری خواجه عاقل این حال چه مشکل حالیست
با توجه به آشفتگی حال نویسنده معلوم نیست کی این پست رمزی می شه اگه در دنیای واقعی می شناسیدم خواهشی داشتم نخونده از این نوشته رد بشین و برین چون می ترسم نزدیک به تصوری که ازم دارین نباشه که مطمئنا نیست
#بماند به یادگاری
#پادکست
امروز سه پایه ی ماه پیشانو رسید کاش از هیجان زبونم بند می اومد آخه کل هفته چشم به راه مرد پست چی بودم اصلا زن پست چی هم داریم خیلی در این مورد کنجکاوم راستش یه کم به خاطر نداشتن سه پایه برای ضبط داستانم به مشکل بر خورده بودم
حالا که سه پایه اومده دیگه هیچ بهونه یی ندارم برای ننوشتن و ضبط نکردن داستان هام
یه جورایی احساس می کنم میکرفونم یه موجود زنده است و احساس داره چون داشتم باهاش تمرین می کردم قلقکم می داد من هم نخودی لبخند می زدم و فکر می کردم دارم با یه ماه پیشانو واقعی از اون هایی که فقط توی افسانه ها پیدا می شن حرف می زنم
نمی دونم از کی عادتم شده وقتی که زیادی برای شی یا پدیده یی منتظرم براش اسم بذارم البته بگم من آدم عجولی ام و از انتظار بیزارم
مثلا قبل از کورنا به خاطر سنگین بودن کتاب هام با ماندانا به بازار وکیل رفتیم و یه کیف چرخ دار خریدم بعدها اسمش رو گذاشتم ادوارد یا به طور مخفف تر ادی
به درک سیاه که توی دانشگاه انگشت نمای خلایق شدم از بزرگ تا کوچک مسخره ام می کردن مگه بچه دبستانی هستی که کیف چرخ دار خریدی
خوب چی دارم به خلایق بگم فقط می گفتم از راه دوری می یام و بار سنگینه این کیف باعث می شه سنگینی کتاب هام رو احساس نکنم
به اون هایی هم که نسبتا صمیمی تر بودم می گفتم از بچگی می خواستم یه کیف چرخ دار داشته باشم و ...
ولی این جا می نویسم دلیل اصلی من از داشتن کیف چرخ دار خیلی فوق العاده تر از این حرف هاست وقتی که صدای چرخ رو پشت سر می شنیدم و از خونه بیرون می زدم خودم رو یه مسافر ماجراجو می دونستم
دیگه شما تا تهش برین چه قدر توی طول روز راننده تاکسی ها برام بوق می زدن من اهمیتی نمی دادم حتی وقتی که توی دانشکده من رو با انگشت بهم نشون می دادن و می خندیدن
دوست داشتم یه دختر مسافر به نظر برسم کسی که هیچ وقت یه جا آروم و قرار نداشته درست مثل پرستوهای مهاجر
یه بار داشتم از کلاس بیرون می رفتم و استاد که داشت هنوز درس می داد بهم تشر زد توحیدی تو چته چرا این ترم این جوری شدی یه جا بند نیستی
یکی از همکلاسی هام نیش خند زد و به استاد گفت استاد این همیشه در حال رفتنه
در کلاس رو بستم و هیچ جوابی برای استاد و همکلاسی یم نداشتم چون خودم هم دلیلش رو نمی دونستم وقتی که برای یکی از دوست هام که الان با هم غریبه یم این ماجرا رو تعریف کردم صدام زد دختر همیشه مسافر
این صفت با من باقی موند این غریبه زیاد هم بیراه نگفت من ذاتا این جوری آفریده شدم شاید به خاطر این که اجدادم کوچ نشین بودن و هیچ وقت یه جا ساکن نمی شدن
قرنطینه و کورنا برای آدمی مثل من یعنی به آهستگی پوسیدن این چند روزه وقتی که نمی تونم به کسی بگم احساس یه زندانی رو دارم پناه می برم به ماهی سیاه کوچولو که مثل خودم دنیا به این بزرگی رو به برکه ی کوچکش نمی دونست و می دونست که دنیاهای دیگه یی هم وجود داره
کاش به جای غزال تیز پا به دختر همیشه مسافر معروف بودم نمی دونم یه عده به خصوصی بهم می گن غزال تیز پا حتما به خاطر این که توی دانشگاه زیاد می دوئم خوب همیشه خدا در حال نفس نفس زدن و دویدنم
دویدن رو بعد از نوشتن خیلی دوست دارم هر وقت زیادی خوشحال یا ناراحتم می دوئم به تخلیه ی هیجاناتم کمک می کنه ولی همه فکر می کنن چون همیشه دیر می رسم و راهم دوره می دوئم
بر گردیم به نفرتم از انتظار ، شما تا حالا دقت کردین انتظار باعث می شه آدم یه جا میخکوب بشه و در حال گذر نباشه نمی دونم ولی من عقیده دارم توی دویدن و سفر هیچ انتظاری آنچنانی نیست که آزارم بده و به من این امکان رو می دن که بگذرم بگذرم بگذرم
اوخ از ماندانا یه کیسه بزرگ پلاستیک بگیرم ادی حانم خاک گرفته اه ماه پیشانو بهم چشمک می زنه نوشتن داستان و رمان رو هر چه زودتر شروع کنم تا بتونم ضبط کنم باهاش
هم اکنون به آهنگ حافظ گوش می دم این امید نعمتی و پالت چرا زود به زود آهنگ بیرون نمی دن روحم تازه شد و رفت
- ۹۹/۰۹/۲۸