پیتر پن
پیتر پن بعد از نه سال برایش نامه می نویسم می گویند تو پسر بچه های گمشده را به آرمان شهرت می بری اگر زحمتی نیست به او بگو که هنوز حضورش را کنار ریل قطار احساس می کنم
با این که باید ریل قطار منفور ترین باشد چون که او را کنار همین ریل به قتل رساندند اما دست خودم نیست ریل قطار روزهای بارانی در ترافیک تنها سرگرمی من است که درخت های سپیدارش را در هوای مه آلود پیدا کنم
می دانم شاید او از من دلخور است که همیشه منتظرم قطاری را ببینم که از کنار همین ریل می گذرد پیتر پن من فقط می دانم قاتل پسر بچه شهر شما عمویش بوده و او را کنار همین ریل رها کرده
با این حال هنوز ریل قطار را دوست دارم مخصوصا وقتی پرستو ها را می بینم که دسته یی از کنارش می گذرند می خواهم خش خش کنان کنار ریل قدم بزنم
پیتر پن به او بگو که من هنوز خواب می بینم که یک پسر بچه ی چهارده ساله هستم که از دست قاتل ها فرار می کند و می خواهد جان خودش و خانواده اش را نجات بدهد
پیتر پن از تو ممنونم که هوایش را داری شنیدم که در شهر شما همیشه بچه می ماند اما می شود در مورد عشق از او بپرسی ایا قبل از مرگ عاشق کسی بوده
متاسفانه از پدر و مادرش خبر ندارم آخرین بار شنیدم که به مغازه عینک فروشی پدرش سر زده اند مرد بیچاره به طور کل هوش و حواسش را از دست داده
پیتر پن من نمی دانم چه شکلی ایست چون آگهی ترحیمش را ندیدم با این که به دیوار مدرسه مان چسبانده بودند من هیچ وقت نتوانستم ببینمش حدس می زنم که موهای قهوه یی لخت دارد و چشم هایش آبی تیره ست درست مثل آن پسر بچه که همیشه سر کوچه مان می ایستاد
پیتر پن به او بگو که من نمی شناسمش یا حتی ندیدمش اما همیشه به او فکر می کنم وقتی که به خانه بر می گردم کوچه تاریک است اصلا هر جای تاریکی که خودم تنها باشم
نه سال است که می ترسم به پشت سرم نگاه کنم مگر این که قاتلی متجاوز به دنبالم افتاده باشد که دست بیندازد دور گردنم تا مرا خفه کند و کشان کشان ببرد به مخفی گاهش تا جنازه ام را آتش بزند
پیتر پن حتی در دوران افسردگی به مامان قول دادم که به خانه سالم برگردم او از صدای زنگ و تلفن می ترسد وقتی که من خانه نباشم
پیتر پن من همش به روزی فکر می کنم که دیگر او به خانه برنگشت و برای همیشه اتاقش خاک خورد پیتر پن به او بگو یک روز از بهشت مرخصی بگیرد همراه من کنار ریل قدم بزند
به او بگو یک غریبه می خواهد از او بیشتر بداند از این که آیا لحظه مرگ درد را احساس کرده و چه رویایی برای زندگی در سر داشته
پیتر پن دوست داشتنی، حالا که او را در چهارده سالگی به قتل رساندند کاری کن که در شهر شما به او بد نگذرد و این زندگی نا تمام را تمام کند
پیتر پن شاید او هم مثل من کنجکاو است که چرا عمویش برای بدهی و اختلاف خانوادگی باید یک پسر بچه چهارده ساله بی گناه را بکشد
پیتر پن نه او را می شناسم نه خانواده اش را ولی برای آرامش روحش دعا می کنم می خواهم از او اجازه بگیرم که بگذارد ریل قطار را دوست داشته باشم حتی با این که کنار این ریل چند شتر بی گناه هم بر اثر تصادف قطار کشته شد
پیتر پن این آدم ها مقصرند وگرنه می شود سوار این قطار شد به شهری دوری رفت شاید به شهر تو می خواهم پسر بچه را ببینم نامش را بپرسم و ...
پیتر پن این آهنگ احساس مرا بیان می کند به خاطر همین مطمئن شو که به ان گوش بدهد ، یک روز مهتابی با هم برویم به کنار همان ریل قطار نترس کاپیتان هوک در آن حوالی نیست خودم مراقبش هستم فقط می خواهم یک خاطره خوش از این زمین وحشی داشته باشد
کاش این آهنگ معجزه کند و قلب او را نرم کند تا زیبایی ریل قطار را نشانش بدهم
- ۹۹/۰۸/۰۲