من و خودم یک جای دور
سلام سلام
الان تازه داستانم را برای استاد داستان نویسی خواندم معلوم نیست چرا استاد به هر داستانی که خوانده می شد می گفت دست مربزاد خوشم آمد آشکار است که دستی به قلم داری، نثر داستانت را دوست داشتم و....
این استاد داستان نویسی بر عکس استاد قبلیم با ملاحت و مهربانی نقد می کند به جزئی نگاری اصرار دارد به ما می گوید که باید داستان را خلق کنیم کنش و واکنش را خلق کنیم نباید روایت کنیم وظیفه ی داستان نویسی خلق است نه گزارش لحظه به لحظه، به شدت با صفت و قید دشمنی دارد
استاد قبلی یم اصرار داشت که کلیشه ننویسیم و داستانمان متفاوت باشد ، امروز به جوجو گفتم به نظرت چی می شد که سال دیگر همین موقع نویسندگی خلاق می خواندم این جا نبودم ، من و خودم یک جای دور
بیشتر هم دوره یی هایم به من دل گرمی دادند که از صدایم موقع خواندن لذت بردند ، خدایش قند در دلم آب شد هزاران پروانه رنگارنگ در دلم پرواز کردند یک سر به آسمان رفتم و برگشتم
تصویر استاد را می دیدم که پشت میز جا به جا می شد نمی دانم سیگار می کشید یا نه ولی زیاد با داستان من راحت نبود
خودم هم زیر زمین رفتم هی توی سرم وجدانم داد می کشید که این داستان سخفیف و غیر اخلاقی را چرا جلوی جمع می خوانی ذره یی هم خجالت نمی کشی در داستانم مردی به اغما رفته است مردی که زن شده و به او تجاوز می شود مردی که پدرش می خواهد او را بکشد
خلاصه داستانم را خواندم زیاد هم از داستانم خوش نمی آمد وسوسه شدم که این داستان را نخوانم ولی به خودم زور گفتم که داستان را بخوانم نمی خواستم فکر کنند ترسوام نمی خواستم شرمنده خودم باشم
این خوان رستم را پشت سر گذاشتم از تابستان تا الان سرخ و سفید شدم مبادا استاد صدایم بزند امروز قید ترس را زدم و تمام
- ۹۹/۰۷/۱۸