خرافات یک قلب شکسته
#ستاره های دنباله دار دم بریده
به خودم قول دادم هر روز یه داستان بنویسم این هم داستان امروزم بود اما حوصله ی تموم کردنش رو نداشتم داستان مردی که قلبش شکسته و داره می میره نمی دونم چه بی حوصلگی دارم که نمی خوام ادامه اش بدم تا به پایان برسونمش
از این به بعد می خوام داستان های شاهکار دنیا رو به سلیقه ی خودم باز آفرینی کنم، این جوری هم داستان نوشتم و هم داستان خوندم
سوار مترو نشدم حتی از خط زردش هم نگذشتم من قلبم شکسته البته دکمه های پالتویم را بستم تا کسی نبیند باید پیدایشان شود و دستگیرم کنند
عرق کردم و نفس نفس زنان به پله های برقی نگاه می کنم تا سر برسند بازی تمام شده نباید ادامه بدهم شاید هم در حال مرگ هستم
دختر بچه یی برای مادر باردارش تعریف می کند که بچه ها از کجا می آیند و مادرش می خندد به جز من دختر دانشجویی هست که سرگرم کتابش است با جویدن ناخن هایش از کتاب لذت می برد
نگهبان خط زرد هم چرت می زند خودم یک زمانی در مترو سوت می کشیدم و به آدم ها هشدار می دادم که از خط زرد فاصله بگیرند
خط زرد دو تا شده بلند می شوم تا حواس نگهبان پرت است از قسمت ممنوعه بگذرم اگر آنها نیامدند دنبالم یعنی این یک نشانه است تازه مترو از همیشه خلوت تر است
وارد تونل می شوم از کنار می روم تا به یک جایی برسم شاید هم در تاریکی جان دادم سالها بعد برای بازسازی تونل جنازه ام را پیدا کردند
بعد از دو هزار اندی سال دارم می میرم من عمر جاودانه نداشتم فقط بیست و سه سال زندگی برای من دو هزار اندی سال گذشت خودم هم نمی دانم چرا این قدر پیر شدم
دستم را بر روی قلبم می گذارم زیاد وضعش خوب نیست شاید الان یا چند ساعت دیگر بمیرم بد جوری شکست احساس کردم در قفسه ی سینه ام یک چاله ی فضایی دارم
گفتم فضا ادم ها دارند کم کم از زمین می روند به خاطر همین روز به روز زمین خلوت تر می شود فقط عده ی کمی مانده آخرین موجود زنده یی که من در زندگی ام دوست داشتم با یکی از همین سفیه ها رفت
کسی نمی دانست که به این زودی امکانی پیش بیاید که در عرض چند ساعت به سیاره ی دیگر رفت حیات مجدد در سیاره ی دیگر باید چیزی شبیه همین زمین باشد
من به قلبم نیاز داشتم حالا که از کار افتاده باید چه غلطی کنم گفته بودم اگر قلبم بشکند جان سالم به در نمی برم به من خندیده بود فکر می کرد هیچ کس با قلب شکسته نمی میرد ولی من دارم می میرم
زیاد تیر خوردم این شکستگی قلب از همه ی زخم ها بدتر است مخصوصا وقتی داری تماشا می کنی به تو پشت کرده هیچ چمدانی در دستش نیست لااقل اگر می رفت به خارجی چیزی با خودم می گفتم در یک زمینیم اما حالا فاصله قدر سیاره ها و فاصله نوری ایست
به راحتی از بین تاریکی می گذرم شاید هم دارم از وسط ریل می گذرم بدنم گر گرفته هیچ تسلطی به خودم ندارم ریع ساعت دیگر معلوم می شود که کجا ایستاده ام و در عرض چند ثانیه چشمان بهت زده مسافرانی را می ببینم که مردی را در قسمت دست به ممنوعه می بینند یعنی چند نفر مرا در آخرین ساعات زندگی ام دیدند و در موردم چه فکر کردند
شاید پیش خودشان گفتند زیادی می لنگد چرا چشم هایش تر است یا زیادی دست به سینه است هیچ کس نمی فهمد که به انتهای تونل می روم حتی با دوربین های مدار بسته ، معلوم نیست که کی پیدایم کنند شاید در انتهای این تونل بی انتها روشنایی باشد
فکر می کنم به روزی که می گفت شکستن قلب خرافات است همچین چیزی نمی تواند وجود داشته باشد ما احساس می کنیم قلبمان شکسته به نظرم احساس نکردن هم دست خود ماست مثل احساس کردن
قلبم شکسته مغزم خوب کار نمی کند که در یک تونل بی انتها راه می روم خودم را سپردم به نور گاه بی گاه مترو هایی که با سرعت می گذرند چند بار هم زمین خوردم و زانویم خراش برداشته
نیمه تمام و تمام
- ۹۹/۰۶/۱۱