دزدی درجه یک از تن فروش
مسیح مرد بود و من زنم او پیامبر بود من یک فاحشه
باز کنید طناب های این صلیب مسیح قلابی را
آری خودم همان قربانی پیشکش شده برای تب جنون شه زاده سوار بر اسب سفید شما
بگمانم قلبم را در قمار باخته ام در گیر و گوری این شهر شما شاید مهره قلب پیر مرد پیزوری شده
چگونه است که پستان های برهنه ام را دیدارید اما کورید که درست این جاست حفره خالی قلبم
چرا ناله و مویه نمی کنم از سنگ ساران پی در پی شما ابلهان ،قسم به هر چه می پرستید نه مرده ام و نه می میرم
با این که تمامی بدنم کبود و خونین شده اما قلبم جایی دیگری شکسته شده و دریده شده و...
بگذارید پیدایش کنم مگر او نگفته که تنها گمشده من از کام مرگ می گیرد ش
اه قلب تکه و پاره ام در پوزه سگ آن گدای دیوزه است که می دود ای امان بگیردش
مگر نمی شنوید لابلای ناله های ارضا شدنتان از لمس تنم بفهمید که قلب ندارم
نکند یک تکه پاره گوشت شهوانی ام اما به یادم هست که روزی روح و قلبم را به بهای اندک ارگاسم نفروختم شاید دزدیدنش
پیش از آن که دهانم را بدوزید به او خبر دهید نشانی روح دزدیده شده و قلب در به درم را
همچنین پیش از مرگم از صلیب به خاطر هتک حرمت قداستش و از چشمان معصوم پسربچگان شهر که بکارت قرنیه هاشان پاره شد
حلالیت می طلبم
آری لذت اندام جنسی ام مفت چنگ این و آن شد حالا هر کسی که باشد چه قمار باز پیزوری یا آن گدای دیوزه اما قسم می خورم روح و قلبم در بستر بی شرمی مردان و زنان این شهر آلوده اسپرم و منی نشد
به کدامین تاوان حال بی روح و بی قلبم گناهم تن فروشی بود اما این دو را به هر قیمتی بوده بکر و ناب نگه داشته ام
تا به خودم آمدم گمان کردند که می توانند قلبم را هم صاحب شوند قلبم روی میز قمار بود مثل سیبی برس می زدند و می خوردنش
یا نگو موقع کیف و کوکشان گمان می کردند که می توانند جامه از روحم بگشایند و برهنه اش کنند
به مقدسات و به آن مسیح حقیقی که من روح پاکدامنی داشتم از اولین بالین خونی ام در نوجوانی تا به امروز
حالا که او باید خون قلبم را بنوشد و روحم را بنوازد همه چیز را باخته ام باورم نمی شود مثل راز زنده ماندنم
وقتی مرا به گنگره بلند قصر می برید که چون پرنده یی آزادم کنید از چهره ی زشت مرگ باکی ندارم که فرشته وار می پرم
درد من این است که با کدامین روح دست بگذارم بر پیشانی داغ و بیمارش اصلا قلبم را پیدا خواهید کرد که در ظرف بلورین بگذارید
حال که گریه می کنم می گویند آهان بالاخره از مرگ گرخید اما سبک مغزند
کسی چه می داند که هر سپیده دم که بر تن برهنه ام لباسی می پوشانم و از آغوش خوابان مردی آهسته آهسته می گریزم
از مرگ می طلبم که بعد از آن که او با اسب سفیدش از دل سنگ فرش های شهر گذشت پیش پایش جان بدهم
من تنها از مرگ در بستر زنا و همین الان رو در روی شما می ترسم چرا که روحم در شهر سرگردان است و قلبم دست به دست می شود
این دو تمام سهم من از جهان بی سر و ته شما بود که می خواستم قربانی شوند تا او زنده بماند
هیچ گاه خود را فاحشه ندانسته ام اما هم اکنون چون آغاز می گویم مسیح مرد پیامبری بود که به صلیب کشیده شد و من زن فاحشه یی هستم که به صلیب می بردنش برای قربانی خدایی که چشمان سیاهش سروده غزلیات شمس است
در پرانتز های در گوشی :
دو ساعته که دارم می نویسمش می دونم پر از ایراده اما با وجود همه ی این دلایل خودم خیلی دوستش دارم
- ۹۹/۰۵/۲۹