ما معمولی های زنده به گور
این مکالمه دو زندانی در شرف اعدامی ایست که درست دو ساعت قبل از مرگشان ضبط شده امیدواریم در تحقیقات شما اثر گذار باشد
شبنم:یکی دو باری توی هوا خوری دیده بودمت ولی فکر نمی کردم با هم بمیریم
رزی:تا حالا بهت گفتن که یه روز اون قدر سرت گیج می ره که بی هوش می شی چی بهش می گن آها کما بعدش زندگی یت به یه چیزایی بنده که اگه ازت بگیرن تو می میری حالا قبلا نیمه جون بودم دارن زحمتش رو می کشن فرقی هم نداره با کی می میرم
شبنم:ولی من می خوام زندگی کنم
رزی:مثلا زندگی کنی که چی بشه
شبنم:نمی دونم شاید به این بدی هم نباشه از زندگی یه روی دیگه هم باشه که من تا حالا ندیدم
رزی:معلومه که هست اما هیچ وقت دوام نداشته همیشه خیلی زود از دست دادیش
شبنم:شاید می شد بیشتر نگهش داریم
رزی:می دونی داشتم فکر می کردم چه قدر همگی مون شبیه فانوس بان شازده کوچولو هستیم بهمون همیشه گفتن که تحت هر شرایطی باید وظیف مون رو انجام بدیم زندگی کنیم اما روز به روز سیاره کوچیک تر شد ولی وظایف ما همون موند و سنگین تر شد
شبنم:برای مردن خیلی جوونیم
رزی:برای مردن خیلی چیزا هستیم اما ما به دردشون نمی خوریم باید مثل یه تکه گوشت دفن مون کنن
شبنم:من این جوری فکر نمی کنم تو آدم کشتی و من هم هیچی بی خیال نگم بهتره
رزی:چند بار بگم کاش می کشتمش ولی اون زنده است خودش رو قایم کرده
شبنم:خیلی خوب باشه چرا تلاش نکردی بهشون بفهمونی خطر اصلی هنوز زنده است
رزی:تو چرا تلاش نکردی که بهشون بگی حقته که عاشق بشی
شبنم:فکر می کنی کار راحتی بوده
رزی:خودت جواب خودت رو دادی من و امثال تو اصلا زندگی نکردیم که حالا بگیم داریم می میریم
شبنم:می دونی به خاطر یکی و دو روز توی گذشته ام هنوز فکر می کنم که خوشبخت بودم اون یکی دو روزی که بعدش من رو گرفتن الان فقط به اون دو روز فکر می کنم
رزی:می بینی دیگه هیچ چیز جدید نیست تو فقط به بهونه ی یه لحظات کوتاه به ادامه امیدوار بودی البته می شه گفت بی خودی دلت رو خوش کردی برای روزهایی که نیومده به خودت دروغ گفتی شاید در آینده خوشبخت باشی
شبنم:چرا دم تیغ این قدر تلخی؟
رزی:نمی دونم فقط می خوام همه چیز زودتر تموم بشه خیلی ها مثل ما خوش شانس نیستن چون جایی نیست که اسمت رو برای مرگ بنویسی و خودت رو از این عذاب خلاص کنی
شبنم:ولی من دوست دارم طناب دار پاره بشه همش به خودم می گم چی می شه اگه طناب پاره بشه
رزی:من از این فکرت می ترسم بهتره قبول کنی درد اعدام فقط یه لحظه است فقط یه لحظه دست و پا می زنی اما امان از درد زنده موندن تا یه مدت نا معلوم توی کثافت خودت و اینا دست و پا می زنی
شبنم:من حتی این جا هم می تونم زندگی کنم عاشق بشم
رزی:اگه بفهمن تهش چی می شه می ری انفرادی ،خودت رو گول نزن
شبنم:طوری حرف می زنی که اگه بمیریم می ریم به جای بهتر از کجا معلوم از این جا بدتر نباشه
رزی:شاید به طور کل نابود بشیم
شبنم:من نمی تونم مثل تو فکر کنم که کلا از بین برم یه چیزی هست که می گه باید باشم
رزی:ما لکه ننگیم
شبنم:شاید این جا باشیم اما اگه یه راهی برای فرار باشه می تونیم خودمون رو نجات بدیم
رزی:برای مردن زیادی حیفی چون خیلی امید داری نمی دونم می تونه این امیدت نجاتت بده یا نه
شبنم:چرا ؟
رزی:داشتم می کشتمش چون داشت زندگی من و همه رو به گند می کشید از نابودی ما سود می برد و خودش رو بالا می کشید اما می بینی که زنده موند هنوز اون بیرونه و معلوم نیست چند تا قربانی گرفته من امید داشتم که این بلا سرم اومد
شبنم:می شه بگی دقیقا چی کار می کرد؟
رزی:هیچی فقط مثل یه حیوون بود به آدم ها به چشم یه طمعه نگاه می کرد شکارشون می کرد اول گلوشون رو این جوری می درید بعدش قلبشون رو در می آورد یه دل سیر زنده زنده می خوردشون بعدش هم که ...
شبنم:تو ترسیدی؟
رزی:یک کم می ترسم
شبنم:می گم به نظرت بعدش چی می شه؟
رزی:هیچی فکر کنم اون قدر توی این جهنم کشیدیم که به جهنم واقعی می ریم
شبنم:نمی شه گفت شاید بریم بهشت؟
رزی:چی فکر می کنی بهشت مال این آدم هاست که می خوان ما رو اعدام کنن بهشت جای ما نیست
شبنم:شاید اصلا هیچ جا نریم
رزی:بذار مردم جوابت رو می دم
شبنم:خوب من هم همراهتم
رزی:نه شاید طناب دارت پاره شد
شبنم:به نظرت آزادم می کنن این طوری؟
رزی:نمی دونم
شبنم:می گم چرا اونی که چوب اعدام رو درست می کنه جوری نمی سازتش که طنابش پاره بشه؟
رزی:شاید با این فرض می سازه که همه گناهکارن حالا اگه یکی دو تا آدم بی گناه هم باشن که به هیچ بر نمی خوره اینی که طناب رو دور گردنت می ندازه گناه کار نیست چون پیامبر یا چه می دونم برگزیده نیست که بفهمه کی گناهکاره کی نیست
شبنم:من که گناهی نکردم تو هم که می گی اگه بگردن اون زنده است
رزی:گاهی گناه یعنی این که شبیه اونا نباشی یا اصلا باید مثل اونا باشی یا اصلا نباشی
شبنم:جالبه اگه ما جای اونا بودیم الان به جای ما اعدام می شدن چون گناه کار بودن
رزی:دارن می یان
شبنم:می دونم این حرف هارو زدی که من برای اعدام آماده کنی ولی من هنوز می خوام زنده بمونم دلم برای دیدنش تنگ شده
رزی:برای دل خوشی تو نگفتم حقیقت رو گفتم بین مرگ و زندگی باید یکیش رو انتخاب کنی که زندگی دست خودمون نیست هیچ وقت اما مرگ دست خودته
شبنم:می دونم هر چی بگم باز هم نمی تونم بگم چه قدر می خوام زندگی کنم ولی کاش بهم یه فرصت بدن
رزی:اگه اونی چیزی رو که می خوان حفظ کنی شاید زنده بمونی
رزی با غرور قدم بر می داشت اما شبنم قدم هایش را گم کرده بود شبنم را بر روی زمین می کشیدند
اما در نهایت طناب دار رزی پاره شد و زنده ماند ولی شبنم بی رمق جان کند و مرد
نمی دانم اگر طناب دار پاره شود کسی آزاد می شود یا نه ولی رزی اولین نفر در آن زندان بود که بعد از پاره شدن طناب دار دوباره اعدام نشد زنده ماند
- ۹۹/۰۴/۰۷