استاد گردون بزن که ما نمی رقصیم به ساز تو
بعضی از آدم ها در زندگی هستند که اصلا نمی خواهم در موردشان با کسی حرف بزنم چون آن قدر برایم مقدس و بکرند که نمی خواهم در وسعت نا چیز آدمی و کلمات آلوده شوند
انگاری اگر در مورد آنها حرف بزنم در آنی خواهند مرد لذت داشتن بعضی ها را در قلبم نگه می دارم جز به خودشان نمی گویم که ...
گفتم نمی توانم راز عاشقی فاش کنم چون رهایم خواهند کرد و از خیالم خواهند رفت
به خاطر همین می خواهم رمان معشوق سورئال را بنویسم برای همین هایی که خودم فقط می شناسمشان و لذت داشتنشان از آن خودم است
ّآخ کاش می شد فقط برای همین ها نوشت و خواند نمی دانم اما شاید یک روز فقط برای یک نفر نوشتم
آدم ها استاد خراب کردن رویاهای حبابی هستند آدم ها شاهکار به گند کشیدن حال خوش هستند آدم ها هر چیز شگفت انگیزی را عوضی می کنند
اه خودم از همین آدم ها هستم و حیفم می آید مقدس ترین خیال و رویا را با آنها سهیم شوم
امروز یک میلیون رویای قشنگ پیدا کردم و وقتی داشتیم آش می خوردیم به مامان و بابا و البته جوجو رازم را گفتم مامان استقبال کرد در کل می خواهم در خیال وصال این رویا روز و شب را بگذرانم
چرا زود تر نفهمیدم زندگی یعنی رنج اما رنجی که برای خودت کشیده باشی برای رویایت زمین خورده باشی شیرین است
می خواهم زنده بمانم دیگر نمی توانی مرا بکشی نه تو نمی توانی جلوی درخشش مرا بگیری من خاموشی نا پذیرم رویا پردازم
فعلا یکی از بزرگ ترین رویاهایم نوشتن و گسترش دادن انتشارات است طوری که جهانی اش کنم
هر روز یک شروع تازه برای زندگی ایست
دیگر نگران گم کردن خوشبختی نیستم چون من خوشبخت هستم امروز فهمیدم مامان با زبان بی زبانی می خواهد بگوید خوشبختم چون مرا دوست دارد چون عاشقانه دوستم دارند
از چشم هایش نا امیدی را می خواندم که مبادا باور نکنم اما من یک ساعت بعد منظورش را فهمیدم شاید فردا دیر باشد که اعتراف کنم من هم خوشبختم چون عاشق زندگی و دنیایی هستم که مادرم مرا به آن آورد
ّآخ چرا می خواستم دنیایی نباشد در حالی که بی اندازه عاشق زندگی و قشنگی هایش هستم من بهترین رویاها و عشق روی زمین را دارم
اتاقم با این که پنجره ندارد شبیه یک قرارگاه مخفی ایست که دست هیچ دشمنی به آن نمی رسد
هیچ کس نمی تواند مرا بکشد قلبم را بشکند با احساسم بازی کند به خاطر حسادت نابودم کند نه تا وقتی که خودم نخواهم
در من زن بی نظیری ایست که بی باکانه رویا می بافد و می خواهد بهترین نویسنده دنیا باشد
اهمیتی نمی دهم به من بگویی خودشیفته چون که دقیقا در همین نقطه من همان کسی هستم که باید در این دنیا باشد چون هر کجا باشم به قول سهراب آسمان و زمین و هوا هر چیزی مال من است
حالا هر کسی جرات دارد به زندگی من نزدیک شود پیش خودش خیال کند که من به کسی نیاز دارم که خوشبختم کند و خوشحالم کند نه خیر من این خوشبختی و خوشحالی نه تنها در درونم دارم بلکه به همه ی دنیا می دهمش
بعد از دوست داشتن خودت باید آدم ها را دوست داشته باشی چون قدر دوست داشتن خودت شیرین است
هر روز به نوشتن فکر می کنم و هر ثانیه با ترس رو به رو هستم اما چه کسی اهمیتی می دهد وقتی قرار است همین یک لحظه را خوش باشم
بی خیال زمان شده ام تنها چیزی که دارم همین لحظه است
دیگر به هیچ کس اجازه نمی دهم بانوی خیال و تخیل را آزرده خاطر کند ذره ذره زنده به گورش کند زندگی را به او تحمیل کند و به کامش زهر مار
- ۹۹/۰۴/۰۵