با چشمانی کاملا باز
داشتند بحث می کردند تا مرا دیدند ساکت شدند لباس سیاه پوشیده بودند می خواستند بپرسم که چه کسی مرده اما من می دانستم از یخچال بطری آب را برداشتم گر گرفته بودم تمامی محتویات آب را روی سرم ریختم موزی برداشتم و رو به رویشان نشستم
بغض کرده بودند از من انتظار داشتند ناراحت باشم اما من مثل مادر بی تفاوت بودم فقط حرصم می گرفت چرا خسته نمی شوند همین جوری خیره نگاهم می کنند سرم را روی میز گذاشتم با شنیدن شکستن بغض مریم من هم گریه کردم چون مریم گفته بود او مرده
نمی دانستم ناراخت باشم یا این که خوشحال باشم فقط خودم را گم کرده بودم مثل تمامی سال هایی که گذشته بودم نمی دانستم دوستش داشته باشم یا از او متنفر باشم اصلا من احساس داشتم
کاپشنم را برداشتم که بیرون بزنم نفسی تازه کنم مادرم گفت:با شلوارک نمی تونی بری بیرون ، حداقل لباست رو عوض کن
منتظر بودند داد بکشم گریه کنم التماس کنم که یک نخ سیگار بدهند بپرسم چه طور مرد اما لباس را عوض کردم پیشانی مادرم را بوسیدم به او قول دادم سیگار نکشم مریم و شمیم نگران بودند که بلایی سر خودم بیاورم اما ان روز ها گذشته بود که به خاطر عشق می مردم
هنوز اول صبح بود گنجشک ها لابلای درخت ها جیک جیک می کردند رو به روی منظره ی کوهی بود که همیشه دوست داشتم فتحش کنم از همان بچگی ام ، قلبم تیر می کشید نه دوباره نشکسته بود فقط درد می کرد
چرا باید او را به یاد می آوردم مشکل این جاست که تمامی خاطراتش حالم را بهم می زنند عذاب می کشم حتی الان که مرده نمی توانم ببخشمش کاش هیچ وقت به دنیا نیامده بود نمی دانم چرا نمی گویم شاید باید هیچ وقت نمی دیدمش اما آخر که چه شود بعد از شش سال شکنجه و کابوس باید امروز فراموش کنم
تصور این که که به راحتی دفنش می کنند و او راحت شده عصبانی ام می کند در حالی که من در این جا هنوز درد می کشم هنوز تاوان روزهایی را پس می دهم که عاشقش شدم از همه بدتر دیگر هیچ چیزی را جز درد و رنج احساس نمی کنم
از روزی که فهمیدم که من بازیچه بودم با احساساتم بازی کرده بود از یک جایی به بعد احساس کردم دیگر خودم نمی شوم دیگر این زندگی برای من نیست یادم نمی آید یک روزی از ته دل خندیده باشم و احساس خوشبختی کرده باشم
او با زندگی اش خیلی چیز ها را از من گرفت حالا با مرگش هم دارد همین بلا را سرم می آورد چرا ته دلم خوشحالم که دیگر نمی تواند کسی را دوست داشته باشد دیگر نمی تواند قلب کسی را بیشتر از همه دوستش داشت بشکند
ولی از ته دلم ذره ذره تلف می شوم چون همین دیشب بود که آرزو کردم بمیرد حالا هم مرده کاش می گفتم دردش ، یادش بمیرد نه این که خواسته باشم خودش بمیرد اه اصلا نمی دانم چه احساسی باید داشته باشم اصلا احساسی دارم
نمی توانم بگویم قلبی دارم به جای او باید من می مردم چون که این دنیا دقیقا دنیای آدم هایی ایست که خوب بلدند بازی کنند و دروغ بگویند اما این دنیا مال من نیست که احساساتم کف دستم است و زود عاشق می شوم
مدت هاست که عاشق نشدم به کسی هم اجازه ندادم عاشقم شود بعد از ماه تازه سیگار را ترک کردم قبلا روزی چند پاکت می کشیدم اما حالا دوباره می خواهم چند پاکت بکشم
خوشبختانه گوشی ام را جا گذاشتم اما باید همین دور و اطراف بچرخم چون که هیچ کیف پولی همراهم نیست
نمی دانم اگر هنوز با هم بودیم اگر هیچ وقت نمی فهمیدم که یک بازیچه بودم با مرگش چگونه کنار می آمدم الان از ته دل گریه می کردم قلبم از نبودنش می شکست باید خوشحال باشم که بالاخره یک روز ماهیت واقعی خودش را نشانم داد
حتی یاد آوری اش عذابم می دهد پس چرا زمان این درد را حل نکرد هنوز شش سال گذشته اما من نمی توانم فراموش کنم این بدترین قتلی بود که سرم آوردند چرا قاتل مجازات نمی شود تازه برای جوان مرگی قاتل گریه هم می کنند
کاش تلافی می کردم کاش بلد بودم انتقام بگیرم البته یک مدتی به حساب خودم می خواستم بچزانمش اما برایش اهمیتی نداشت
چرا شکستن دل یک آدم جرم نیست چزا گناه نیست کسی را بی خودی عاشق خودت کنی چرا عشق باید وجود داشته باشد و به دروغ بگویند تنها با عشق تنها نیستی در حالی که هر کس که عاشق شده باشد می داند که عشق یعنی همان تنهایی
پس چرا دروغ می گویند عشق مرهم زخم های دیرینه است در حالی که عشق خودش مهلک ترین زخم دنیاست نمی خواهم باور کنم با عشق می شود از هیچ چیز نترسید با عشق قدرتی خواهی داشت که هیچ وقت نداشتی در حالی که عشق یعنی ضعف یعنی این که به کسی وابسته باشی
شاید این درد و رنج را فراموش نکردم تا یادم بماند تنها کسی که باید عاشقش باشم خودم هستم نمی ترسم از تنهایی زندگی کردن از تنهایی مردن
چون که نمی خواهم با عشق تبدیل به موجود بی رحم و حسودی شوم که آرزوی مرگ کسی را می کند چون که نمی خواهم خوار و ذلیل کسی شوم که در تمامی عمرش برای ارضای شهوت و خواسته هایش به بهانه ی عشق دروغ گفته
تقصیر خودم بود یک زمانی زیادی زود باور بودم که عشق تنها راهی ایست که می توان زندگی را راحت تر تحمل کرد اما عشق تنها راهی ایست که می توان با ان به زندگی پایان داد
همیشه در مورد عشق دروغ تحویلمان دادند شابد دروغ شندیم از جانب آدم هایی که با بهانه های درست عاشق می شوند
اما من با بهانه ی اشتباه عاشق شدم تنها بودم درد داشتم گفتم شاید عشق بتواند رو به راهم کند مثل همه ی افسانه های کودکی ام که عشق درست وقتی می آمد که نیازش داشتی
چرا از بین این همه آدم بی رحم ترین آدم ممکن را انتخاب کردم که دوستم داشته باشد او کارش را خوب بلد بود این که فقط من دوستش داشته باشم و این که فقط من بار این رابطه حطرناک را به دوش بکشم
او مرد ولی هیچ وقت نفهمید که واقعا کاری کرد که من احساس کنم به من تجاوز کرده از من سو استفاده کرده می خواسته مرا بکشد او هیچ وقت زیر بار نرفت چون که به گند کشیدم زندگی یک آدم برای او کار بدی نبود
داشتم بی هدف قدم می زدم متوجه نشدم که کوچولو آن طرف خیابان برایم دست تکان می دهد چرا هر روز به طور اتفاقی ما دو تا همدیگر را باید ببینیم نمی دانم حتی فکر نمی کنم از قبل برنامه ریزی شده باشد
فقط حوصله ی کوچولو را نداشتم با این که مهربان و بی دریغ همراهم مانده بود در این شش سالی که همه را دست به سر کرده بودم نمی توانستم به کوچولو بگویم من مدت هاست یادم رفته که کسی می تواند عاشقم باشد چون می دیدم که چه قدر دوستم دارد اما زجر می کشیدم که از او بخواهم دست بکشد از دوست داشتنم چون باور نمی کنم
چون همه چیز برای من تمام شده است من حتی دیگر خودم را هم دوست ندارم کوچولو لپ هایش گل انداخته و چشم هایش برق می زند کاش اشتباه باشد این حدسم که او عاشقم شده
حیف اوست که برای چون منی عذاب بکشد نمی خواهم کوچولو با این همه سرزندگی که یک روزی من هم داشتم ذره ذره مثل شمع آب شود باید از توهم در بیاورمش باید کاری کنم بدون این که قلبش بشکند بفهمد که به عشق هیچ نیازی نیست
بی مقدمه به کوچولو گفتم:امروز فهمیدم یک عشق قدیمی مرده
کوچولو گفت:وای متاسفم
من:اما من نیستم
کوچولو:یعنی خوشجالی؟
من:اصلا نمی دونم
کوچولو:ولی ناراحت به نظر می رسی؟
من:در واقع کسی که مرده منم نه او چرا همه برای اون ناراحت می شن
کوچولو: نگو این حرف رو تو هنوز خیلی فرصت داری که زندگی کنی ولی اون برای همیشه مرده دستش از همه جا کوتاه ست
من:واقعا این طور فکر می کنی اون هنوز نمرده
کوچولو: نکنه هنوز دوستش داری؟
من:نمی دونم فقط اینو می دونم که کاری که با من کرد تا روزی که زنده ام باهام می مونه
کوچولو:مثلا چه کاری؟
من:این که هیچ وقت باور نکنم کسی می تونه عاشقم باشه یا عاشق کسی باشم
کوچولو:تو نیاز به زمان داری بعدش می فهمی که اشتباه فکر می کردی
من:شش سال گذشته که خودم رو راضی کنم اشتباه نمی کردم درست بوده
کوچولو:می بینی خودت می خوای این جوری فکر کنی باز هم می تونی
من:ببخشید وسط حرفت می پرم ولی با کدوم اعتماد با کدوم قلب اون بی شرفی که مرد همه چیز رو ازم گرفت همه چیزهایی که می شد باهاش زندگی خوبی داشت حالا راحت شده و من این جوری عذاب می کشم بین همه ی احساسانی که متضاد همدیگه اند
کوچولو:تو نیاز داری یکی کمکت کنه
من:می دونی روز آخری که باهاش حرف زدم جی می گفت خوبه که یاد گرفتم تنهایی از پس زندگی بربیام چون زندگی همیشه همین بوده از بین دروغ هاش این حرفش راست بود ادم تنهایی ازپس همه چیز بر می یاد به کسی هم نیاز نداره
کوچولو: شاید گاهی این طور باشه اما گاهی اگه چشمت رو باز کنی می فهمی کسی هست که می خواد تنها نباشی و کنارت باشه چون که
من:این حرف رو هیچ وقت توی زندگی یم بهم نگفتن اما می دونم معنی یش عشق نیست اگه کسی هم می خواد کنارت باشه منفعتش گیر توئه خوب که به مراد دلش رسید ولت می کنه و می ره
کوچولو:اشکالت اینه که همه رو به یه چشم می بینی خوب چشم هات رو باز کن باز کسی هست که دوستت داره با این که با دوست داشتن تو هیچ چیز گیرش نمی یاد شاید درد هم بکشه اما مهم نیست این در برابر دوست داشتنت هیچ چیز نیست
من:من هم یه زمانی این طوری فکر می کردم اما الان نمی تونم باور کنم همه ی اعتمادم همراه قلبم شکست حالا نمی دونم با کدوم امیدی زنده ام
کوچولو:شاید این تجربه ی تلخ رو داشتی تا بیشتر قدر عشق واقعی رو بدونی عشق واقعی رو با دیدی باز پیدا کنی آدم از اشتباهاتش درس می گیره تا به چیز بزرگ تر برسه
من:در مورد عشق یه دروغ هایی هست که همه می دونیم اما انکارش می کنیم عشق به نظرم یه چیز بی فایده است می دونی یه خیال محاله که توی واقعیت دنبالش می گردیم
کوچولو:چون تو پیداش نکردی دلیل نمی شه که دروغ باشه حتما وجود داره
من:تو پیداش کردی ؟ خیلی قاطع نظر می دی چرا باید برای آدمی درد بکشم که براش مهم نیست چه بلایی با عشقش سرم اومد
کوچولو:اساس عشق با درده این رو خوب می دونم ولی با این وجود هنوز می خوام پیداش کنم چون با درد عشق احساس می کنم که زنده ام و زندگی می کنم
من:ولی گاهی برای کسی درد می کشی که نمی ارزه
کوچولو:گفتم که با همین عشق های پیش پا افتاده است که می فهمی چه قدر می ارزه برای یه عشق واقعی درد بکشی
من:اصلا من هیچ وقت عاشق نشدم توهم زدم که عاشق شدم خوب ولی دیگه هیچی ازم باقی نمونده هیچ امیدی ندارم
کوچولو:درست همین موقع است که عشق سراغت می یاد و بهت ثابت می کنه اشتباه فکر می کردی که دروغه
من:یه بار توی زندگی یم فکر می کردم بین فلاکت تنهایی همین عشقی که می گی سراغم اومده ولی همه چیز رو بدتر کرد
کوچولو:مشکل تو اینه که حتی خودت رو هم دوست نداری ولی اگه مثل من می دیدی که چی توی درونت هست یه روز هم این جوری با کینه و نفرت نمی گذروندی
من:ممنون که باهام حرف زدی فکر کنم باید بگردم خونه منتظرم هستن
کوچولو: تا خونه همرات می یام
من:لازم نیستبه خاطرم به خودت زحمت بدی
کوچولو:به خاطر تو نیست برای خاطر خودم می یام
من:هر طور که راحتی
کوچولو:می دونی چی ناراحتم می کنه این که کاری از دستم بر نمی یاد جز این که هر از گاهی کنارت باشم این که خودت نمی ذاری هیچ کس نزدیکت بشه
من:باقی حرفت رو می دونم خودم تنهایی باید به خودم کمک کنم کاری از دست هیچ کس بر نمی یاد اما چه طوری؟ من خودم رو شش ساله که گم کردم فکر می کنم حقمه که یکی دلم رو بشکونه حقم اینه که درد بکشم اما به هیج کس نگم
کوچولو:فقط باهام حرف بزن مدت هاست می خوام اینو بهت بفهمونم اتفاقا تو لایق بهترین عشق هایی کی گفته حقت اینه که باور نکنی کسی عاشقته
من:اونی که مرده باعثش شده برو یقه اون رو بگیر نه من رو
کوچولو:اون آدم بدبخت که حتی دلم باید براش بیشتر از تو بسوزه چون که هیچی از عشق سرش نمی شه همش ادعا می کنه باور کن اون از همه بیجاره تره
من:نه بیچاره نیست با سو استفاده کردن از امثال من به مراد دلش رسید می فهمی من یه وسیله بودم تا حسادت عشقش رو تحریک کنه تا بهش برسه این داغونم می کنه
کوچولو:ولی حالا مرده هیچی هم بدست نیورده آدمی که بعد از مرگش هنوز دلی هست که از طرز زنده بودنش به درد اومده همیشه بازنده است جون هیچ کسی به خوبی ازش یاد نمی کنه
من:فکر نکنم اون مار خوش خط خال رو هیچ کی به اندازه ی من شناخته باشه
کوچولو:یه چیزی بگم تو نمی خوای ازش بگذری همش توی مغزت این می گذره چی می شد اگه واقعا دوستت داشت و همه چیز واقعی بود ولی فکر کنم اگه عاشقت هم بود باز در امون بودی و آسیب نمی دیدی
من:رسیدیم می خوای بیای تو یه چیزی بخوریم
کوچولو:نه ممنون کاش می تونستم بهت نشون بدم که چی توی درونت هست که این قدر قشنگت می کنه
من:این از خوبی خودته رفیق
کوچولو:و این که می خوام برات یه چیزی فراتر از یه رفیق باشم و منتظر می مونم تا یه روز بفهمی
من:اگه اون چیزی که توی ذهن منه می خوای بگی نه ممنونم نمی خوام کسی آسیب ببینه نه خودم نه هیچ کس دیگه
کوچولو:همه چیز زندگی درده حتی همین کاری که می کنی بیشترین درده باور کن دوری هیچ وقت بهترین راه حل نبوده توی این زندگی برای درد کشیدن بهترین انتخاب عشقه
من:حوبه که هر دو می دونیم عشق درد بی درمونه
کوچولو:شاید فکر کنی الان لازمه که تنهایی همه چیز رو راست و ریست کنی اما منتظرم تا بهت بگم تازه نفهمیدی عشق چه قدر می تونه شیرین باشه و با عشق همه چیز بر عکسه اصلا خلاف تصوراته
من:قعلا می خوام باور کنم یه دزوغ هایی هست که در مورد عشق می گن
کوچولو:گاهی باید ضد یه چیز خوب یه چیز بد باشه تا بیشتر به چشم بیاد مثلا همین روشنایی اگه تاریکی نبود هیچ وقت معنی یش رو نمی فهمیدی جلوی قلبت رو نگیر یه تجربه ی نا کام نمی تونه دلیلی بر این باشه که همه ی عشق ها و آدم های عاشق بدن
من:برای فهمیدن بعضی از درس ها مثل جریان اون عوضی بد تاوان دادم می دونی چه حسیه که خودت رو گم کنی احساساتت رو از دست بدی ندونی دقیقا چته بین یه دورزخ باشی
کوچولو:باز می گم دلیل این اتفاق همینه که چشم هات رو باز کنی دنبال واقعیت باشی چون بیشتر از قبل فهمیدی که باید چه طور باشه نمی تونم کمکت کنم باید اول خودت رو پیدا کنی بعدش بهم حق می دی که عاشقت شدم چون ارزش عشق رو داری
من:تو الان می گی عاشقمی چرا باید اینو بگی
کوچولو:تا بهت ثابت کنم حقته که عاشقت باشن چون یادت بیارم چه قدر ازشش داری
من:مثلا چه ارزشی دارم که به خاطرش باید منتظرم بمونی حتی با این که می دونی از همیشه داغون ترم با این قلب هیچ چیزی رو احساس نمی کنم
کوچولو:فقط بیدار شو و خودت رو ببین اون وقت می فهمی چرا
من:تو از کحا می دونی که من کی ام
کوچولو:عشق این فرصت رو بهم داد تا باهات آشنا بشم و بشناسمت
من:عشق آدم رو کور می کنه در جریان که هستی
کوچولو:نه وقتی که دلیلت برای عشق درست و راسته من با چشم های کاملا باز عاشقت شدم همه تیمه ی تاریک وجودت رو دیدم همه نیمه ی دیگرت رو ،یادت باشه که این جا کسی منتظرته که تو رو می شناسه خود واقعی یت رو تو بهترین کسی هستی که می تونم عشقش بشم
من:از این حرق های قشنگ زیاد شنیدم
کوچولو:بهت ثابت می کنم که حقیقت داره
- ۹۹/۰۳/۳۰