انصاف خرج بدهند یک فرصت ذخیره بدهند
فکر کنم باید یک فرصت ذخیره باشد آن روز که تو مردی تمامی زندگی ات را جلوی چشم هایت آوردند و فهمیدی چه چیز هایی از دست دادی آخ برای زندگی نکردن به خودت زور گفتی نمی دانم یک فرصت لعنتی بدهند برای آن روزی که واقعا مردم و فهمیدم زندگی کوتاه ست
مثلا بر می گردم تا واقعا زندگی کنم واقعا اگر یک بار از مرگ به زندگی بر گشتی خوش به حالت شاید حالا بیشتر از من قدر زندگی ات را می دانی
چه گروه ها چه آدم ها چه رابطه ها چه عشق ها هست که می خواهم فراموش کنم از نو بمیرم و دوباره زاده شوم منصفانه نیست همه چیز یک جبر باشد و من این وسط یک اختیار برای زندگی می خواهم فقط یک فرصت ذخیره
از مرگ به زندگی برگردم آن وقت به خودم قول می دهم برای زندگی ماجراجویی کنم و به خاطر خودم زندگی کنم هی خودم را به این و آن بند نزنم
راستش می خواستم بنویسم اگر زندگی آب تصفیه نشده شیر باشد الان بازش گذاشتم که هدر برود آخر زمانی می رسد که همه ی زندگی تمام می شود منظورم این است که می خشکد
کاش یک روز به خودم زور نگویم دست خودم را بگیرم و راحت بشینم از خودم بپرسم راحت باش به من بگو چه کار کنم که احساس کنی زنده ای و حال وقت خوشی ایست نه هیچ جیز دیگری
دردم از این جاست که می دانیم زندگی کوتاه ست ولی به خودمان سخت گرفتیم بی خیال کاش یک فرصت ذخیره بود که در زندگی بعدی در انتخاب هر چیزی راحت بودی و آزادی انتخاب داشتی
خنده ام می گیرد وقتی می شنونم عالمی بوده که ما خودمان این زندگی را انتخاب کردیم پس اگر از همه چیز از قبل با خبر بودیم پس چرا باید به دنیا می آمدیم
- ۹۹/۰۳/۳۱