تو را یادم رفته بود
در رو قفل کرد نمی دیدم ولی کلید جبرین جیرنگ توی دستش صدا می داد دم غروب بود سایه های روی دیوار کلاغ های لعنتی هنوز غار غار می کردن قرار نبود گریه کنم یا جیغ بکشم اما دلم می خواست حداقل می ذاشت توضیح بدم چی شده می گفت مهم نیست چرا نمی تونی بگی چرا فقط می خواست خیالش راحت باشه من توی اتاقم می دونستم می خواد سرم داد بکشه می خواست همه ی ظرف هارو بشکنه فقط باید خودش رو اروم می کرد دوباره دردم شروع شده بود بالشت رو بغل کردم یواش فشارش دادم بیرون از پنجره می دیدمش که سیگار می کشید به زور سر پا بودم پنجره رو باز کردم می خواستم صداش کنم اما خفه شدم از خودم بدم می اومد اسمون گرفته بود به خودم می گفتم کاش نبودم کاش توی زندگی یش نبودم پام خورد به یکی از کارتن هایی که هنوز باز نکرده بودیم دراز کشیدم روی پتویی که دیشب به زور گرم مون می کرد هوس کردم یکی از کارتن هارو باز کنم نفسم برید وقتی صورت عروسک رو دیدم دست هام لرزید من می خواستم چی کار کنم باز همون صدا توی مغزم می پیچید تو کار تو درست بود اگه دیرتر می رسیدن حالا توی این قفس نبودی که هنوز نیومده باید پسش می دادین سرمو تکون دادم تا خفه شه نگه تازه بهت نگفته بی کار هم شده می خواد چی کار کنه دوباره وبال گردن غریبه ها دوباره حرف مردم قلبم تیر کشید چنگ زدم به موهای عروسک ولی بعدش عروسک گرفتم جلوی صورتم گفتم چه قدر دست هاش به موهات می یاد عروسک مثل اون روزا که هنوز سازش رو نفروخته بود جوراب بو گندوش هنوز گوشه ی اتاق بود خوب اگه من نباشم کی غر بزنه بهش بعد از سگ دو زدن هاش این هارو بشوره کل زندگی یش بو می گیره که اخ همون صدا نگاه کن اره هنوز دنیا برای یه بدبخت دیگه جا داره اون مردی که می شناختی یش کمرش زیر بار این زندگی خم شده خلاصش کن می بینی چه قدر بد عوض شده به خاطر توئه نمی دونم حباب ساز رو برداشتم هنوز صدا رو می شنیدم اما فوت کردم توی سوراخ ها هنوز هوا اون قدری تاریک نشده بود می دیدم توی هوا می ترکن خنده ام گرفت دل خوشی های ما هم شبیه همین حباب ها یکی یکی می ترکه یهو دلم هری ریخت چشم تو چشم شدیم سیگار رو خاموش کرد زیر پاهاش له کرد نزدیک بود با ماشین تصادف کنه چون از من و خنده هام چشم بر نمی داشت برگشت خونه در اتاق رو باز کرد باز یه صدایی می گفت خودت رو از پنجره پرت کن من جون نداشتم فکرم کار نمی کرد ولی صدای آوازش رو شنیدم اسمم رو صدا می زد موهای خودم و عروسک رو مرتب کردم تصمیم گرفتم تکونشون بدم پریشون تر بشن شونه بیاره موهامو ببافه توی گوشم زمزمه کنه ولی شاید خسته و خورد روی پاهام خوابش ببره مثل هر شب که نمی شنید دوستت دا
بابد گسترشش بدم ولی نجاتم داد نمی خواستم چیزی بنویسم قشنگ ذهنم بسته بسته بود نمی تونستم در مورد یه قاصدک کوچولو متن بنویسم فکر کنم به خاطر اینه که کم کتاب می خونم همش خوشان خوشان
راستی رمان جدیدم در راهه اولش می خواستم نمایش نامه بنویسم ولی نظرم عوض شد
- ۹۸/۰۷/۰۵