هیج خجالتی نداشتم که بگویم من هم یک روز بالا آوردم حالم خوب نبود مگر حال شما بد نمی شود شما موقعی که حالتان بد می شود مگر می توانید خودتان را کنترل کنید.
بردمش توی دفتر و نمی دانم چه حالی داشت ولی من برعکس بقیه نه بوی استفراغ برایم مهم بود نه رنگش فقط می دانستم چه حسی دارد دست خودش نبود که بالا آورد او تمام تلاشش را کرده بود تا بالا نیاورد که یک عمل غیر ارادی بود.
شاید صبح زود گفته بود باید استراحت کند و حالش خوش نیست شاید گفته بود نمی تواند از تخت خوابش بلند شود شاید گفته بود یک حس عجیبی دارد اما کسی نفهمیده بود.
دقیقا همین می شود از قبلش نشانه هایی هست که تو در حال با بالا آوردنی نه صرفا استفراغ بلکه بالا آوردن یک درد و زخم
تمام تلاشت را می کنی که بالا نیاوری ولی نمی شود که نمی شود تو هیج اختیاری نداری دلت می خواهد که هیج کس دور و برت نباشد تا این لحظه چندش آور را نبیند دست خودت نیست دیگر دیر شده و کار از کار گذشته همه ی زخم ها بالا آمدند راه گلویت را بسته اند یا حرف می شود یا یک رفتار تکانشی...
هر چه که هست آدمها از این وضع چندشان می شود و تو در قایم کردن این وضعیت شکست میخوری...