The.52.Hertz.Lonely.

You’ve got the words to change a nation

The.52.Hertz.Lonely.

You’ve got the words to change a nation

The.52.Hertz.Lonely.

در روزگاران دور آن سوی اقیانوس های آرام من یک وال تنهای تنها بودم تا این که بالاخره راز تنهایی ام کشف شد
افتادند پی این که چرا دیگر وال ها آواز مرا نمی شنوند
جانم برایتان بگوید کاشف به عمل آمد که فرکانس آوازم فراتر از فرکانس معمول دیگر وال هاست از آن جایی که همیشه تنها کوچ می کنم مرا پنجاه و دو هرتز نامیدند همینی شد که می دانید تنهاترین وال جهان شدم
ظاهرا آدمها خودشان هم در سکوت آواز می خوانند اگر خوب دقت کنی به وضوح فریاد می کشند اما کسی انها را نمی شنود نه خودشان را و نه رویاهایشان را و نه قلبشان را
حال به من گفته شده آدمم ولی تو باور نکن هنوز والی هستم که با فرکانس پنجاه و دو هرتز آواز می خواند انگاری نامرئی باشم مرا نمی بینند نمی شنوند
با این حال هنوز در مهاجرتم دز این اقیانوس پهناور و این آواز تنهایی را می نویسم
زیرا که فهمیدم زندگی همین ادامه است و به لحظه ای بند ...


از طریق این  ایمیل  می توانید با من تماس بگیرید :)(=
the52hertzalone1 @gmail.com




بایگانی
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • فاطمه:)(:

به همه زبان ها و آدمیان دنیا 

دست و پایم به ریل قطار بسته شده 

لیک مخروبه است سالهاست که گذر قطاری از این جا نیفتاده   

 چون منم فاصله یی نخواهم داشت با اصابت و ترمزی که برای کشیده شدن دیر است 

 

 

  • فاطمه:)(:
  • فاطمه:)(:
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • فاطمه:)(:
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • فاطمه:)(:
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • فاطمه:)(:
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • فاطمه:)(:

#نامه های ارسال نشده 

 

سلام امیدوارم از دبیر به دل نگیرید که می خواهد در مورد شما بنویسد 

سید موهای بور و چشم های آبی داشت در نگاه اول فکر می کردید متولد یکی از کشورهای اروپایی ایست اما اصالتا افغان بود در ایران متولد شده بود نمی دانم چند سال داشت ولی تصور من از یک مرد گرم و سرد  روزگار چشیده به شکل سید است 

 

دانشجو ارشد   به دلایلی بعد از سالها هنوز درگیر روند پایان نامه بود ما برای اولین همدیگر را در نمایشگاه کانون فرهنگی فانوس دیدیم راستش در نگاه اول تحت تاثیر قرار گرفتم الان فکر کنم این اولین دیدارمان نبود من سید را در همایش کودک و نوجوان هم دیدم برای اولین گفت و گو به من گفت به یکی از بچه های نابینا کمک کنم 

 

موقع حرف زدن هم معمولا خم می شد گوش هایش سمتت بود این مدل حرکت را درک نمی کردم باید یک تعداد از وسایل را می بردیم دفتر معاونت 

 

به من و دوستم کمک کرد کارمان زود تر تمام شود کانونمان با رییس دانشکده جلسه داشت وسایل هم باید جمع و جور می شد وسط  گپ بچه های کانون ادبی مزاحمشان شدیم بماند اگر من بر می گشتم قرص و محکم تر راه می رفتم در مواجه با بعضی ها وا نمی دادم 

 

اواخر جلسه رسیدم چون یک نفر دستم امانتی داشت هنوز هم برنگشته بود وقتی درگیر نمایشگاه هستید از پسری که تنیس دارد گلدان دستش هست امانتی نگیرید 

  • فاطمه:)(:

 

آخرین اسیر

 

 

ارمعان تاریکی

 

 

نابرده رنج

  • فاطمه:)(:

فوتبالی نیستم اما 
من هم اون لحظه رو دیدم یکی از بازیکنا که روش خطا شده بود روی زمین دراز کشیده بود با این وجود بازی هنوز ادامه داشت 

وقتی دید کسی اهمیت نمی ده نشست و مچ پاش رو ماساژ داد 
 بالاخره بلند شد هنوز می لنگید ولی دویید گفتم این 
عاقبت تمارض کردنه 

دیگه حتی دوربین هم روش زوم نکرده بود که نشون بده داور خطا می گیره یا نه

 

همسرم با این که از دیشب منتظر نتیجه این بازی بود تلویزیون رو خاموش کرد 

گفتم نکنه مریض شدی 

گفت نه از چشمم افتاد لامصب بازیکن حریفه چشمش رو ندارم  حتی با این که دوربین حالت صورتش رو نشون نمی داد می دونم این  تمارض نبود 

گفتم پس چرا بلند شد 

گفت وقتی برای کسی مهم نیست زمین گیر شدی  تازه  به ضررشون هست متوجهت باشن چاره یی نداری جز این که روی پاهات بایستی حتی اگه شکسته باشه 
تلویزیون رو روشن کردم توی زمین دنبال همون بازیکن بودم آره می لنگید بازیکن خطاکار کارت نگرفته بود و دقایق پایانی داور سوت کشید 
 
توی این فوتبال با همه ی این سالها رو به رو شدم  توی زندگی بارها روم خطا شد به حقم نرسیدم باعث و بانیش سر حال ادامه داد 
هیچ کس هم نفهمید شاید چون تماشاچی بودن با وجود درد به همون بازی برگشتم و کنار هم تیمی هایی دویدم که متوجه لنگیدنم نشدن درد آشکار من برای همه تمارض پنهان بود 

به همسرم گفتم چرا باید توی همچین زمینی بازی می کرد؟

از ترس من داشت تخمه هارو جارو می کرد و همون حین گفت اینو همه می دونن به خاطر شادی گلش 

گفتم حالا تیمش برد؟

نیش خند زد برای این که لجم رو در بیاره گفت فردا توی اخبار می گن داور دلش  با ما بود ولی ما با همت خودمون بردیم 

برشی از داستان توی کوچه شما هم عروسی می شه
این قسمت رو متاثر از یه کلیپ نوشتم جالبه که نمی دونم قراره داستانم در مورد چی باشه این وسط داستانه تا حالا از وسط ماجرایی که نه از سرش خبر داشتین نه از تهش شروع کردین

#منتشر نشده ها 

  • فاطمه:)(: